تعداد بازدیدها :
تعداد نوشته ها :
تعداد نظرات :
برهان تجربه ديني
براهين وجود خدا
ما در نوشته هاي گذشته براهيني را ذكر كرديم كه در آنها از روش استدلال عقلي به اثبات وجود خدا پرداخته شده بود. مي توان برهان صديقين را قوي ترين برهان در ميان براهين نظري دانست. اما ممكن است شما هنوز قانع نشده باشيد. ممكن است اصلا روش هاي عقل نظري را نپسنديد. در اين صورت شايد "برهان تجربه ديني" برهاني باشد كه شما به دنبال آن هستيد. البته براي اثبات خداوند از طريق برهان تجربه ديني 2 را پيش روي خود خواهيد داشت. نخست اينكه با توصي اولياء الهي به چنين تجربياتي دست يابيد (معرفت بي واسطه) و يا از طريق تجربيات اولياء الهي وجود خدا را براي خود اثبات كنيد (معرفت با واسطه).
هرچند توجه به تجربه هاي ديني امري مرسوم در سنت انديشه ديني ماست ولي هيچگاه به عنوان برهاني مستقل مورد استفاده فيلسوفان و متكلمان قرار نگرفت. خاستگاه اين برهان در انديشه متالهين غربي جاي دارد و علت بسط و پيشرفت آن حملات شديد فيلسوفان غربي (هيوم، كانت و ...) به توانايي هاي عقل نظري در باب اثبات وجود خداست. تجربه ديني، به معناي امروزي، از اصطلاحاتي است كه ويليام جيمز در كتاب "انواع تجارب ديني" بكار برده است. او گوهر دين را تجربه و احساس، و باورها و اعمال ديني را ترجمه آن مي داند. يكي از معرفت شناسان مشهور در بحث تجربه ديني ويليام آلستون (William Alston) است كه معتقد است "تجارب ديني" "باورهاي ديني" را موجه مي سازند.1
تجربه ديني براي كساني كه چنين حالاتي را تجربه كرده اند معرفتي بي واسطه است. براي مثال، گاهي شما از ديدن دود پي به آتش مي بريد (مثل برهان نظم، معجزه و ...) و گاهي با ديدن و لمس كردن آتش پي به وجود آن مي بريد. حتماً با اين امر موافقيد كه يقين حاصل از روش دوم بسيار قوي¬تر از روش نخست است. ولي فيلسوفان دين مدعي¬اند مي توان از طريق تجربه هاي ديني دينداران وجود خداوند را براي كساني كه از چنين تجربه هايي برخوردار نيستند نيز اثبات كرد.
اولين قدم براي فهم اين برهان، درك درست از معناي تجربه ديني است. هرچند در باره ماهيت تجربه ديني اختلاف نظر بسيار است ولي در اين نوشته كوتاه به اين اختلافات نمي پردازيم. براي درك اجمالي و البته درست از چنين تجربياتي، بايد بدانيم كساني كه مدعي داشتن تجربه هاي ديني هستند اين تجربه ها را چگونه و با چه ويژگي هايي توصيف مي كنند. تجربه در معناي كلي آن واقعه و حادثه اي است كه شخص (چه بعنوان انجام دهنده و عامل آن واقعه و چه بعنوان ناظر و بيننده آن واقعه) آن مواجهه اي مستقيم داشته و نسبت به آن آگاه است و منظور از تجربه ديني تجربه ايست است كه با تجربه هاي متعارف و معمولي بشر فرق داشته و شخص متعلّق اين تجربه را موجودي مافوق طبيعي مي داند (يعني خداوند يا موجودي مرتبط با خداوند).
مي توان با مراجعه به بيانات چنين افرادي تجربه ديني را به عنوان «آگاهي مستقيم و شخصي در مورد خود خدا و نه نشانه هاي او» داراي اين ويژگي ها دانست:
1- تجربه اي معنوي
2- متعلق آن موجودي فوق طبيعي باشد
3- تجربه در محدوده دين صورت مي گيرد و فاعل آن در توصيف حالات و تجارب خود از مفاهيم و تعابير ديني استفاده كند.2
يعني تجربه ديني تجربه اي است كه فاعل، آن را تجربه ديني مي داند. تجربه اي را ديني دانستن به اين معناست كه فاعل معتقد است ، تبيين طبيعي براي آن كافي نيست و آن تجربه فقط بر حسب تعاليم ديني سنت او، تبيين مي شود. يعني فاعل براي توصيف تجربه نياز به موجود فوق طبيعي دارد چرا كه آنها واقعا موجود فوق طبيعي را تجربه مي كنند.
سوال: تعداد افرادي كه از چنين تجربه هاي ديني برخوردارند. اين تجربه ها هر چند براي خود اين افراد حجت است اما چگونه اين تجربيات براي افرادي كه از چنين تجربياتي برخوردار نيستند نيز مي تواند حجت باشد؟
پاسخ: براي پاسخ به اين سوال، به مثال معروفي از سي دي براد (1971-1887) توجه كنيد.3 او از كساني است كه معتقد است مي توان با تجربه ديني خدا را اثبات كرد. به نظر براد "دين" شبيه "موسيقي" است. افراد كمي در جهان وجود دارند كه هيچ استعدادي در موسيقي نداشته باشند. در مقابل، تعداد كساني كه از استعداد فوق العده اي در موسثقي برخوردار بشند نيز بسيار اندك است. مگر چند نفر در عالم هستند كه مثل بتهون يا باخ درك موسيقيايي داشته باشند. حدفاصل اين دو گروه قليل، كثيري از مردمان عادي هستند كه طرفداران موسيقي به شمار مي روند و با توجه به اختلاف در سليقه ها و استعداداتشان، از موسيقي لذت مي برند. با توجه به اين مثال، براد مي گويد استعداد انسان ها در تجربه ديني نيز همانند موسيقي متفاوت است. بيشتر افراد در دسته "افراد معمولي" قرار دارند. حال با توجه به اين تقسيم بندي برهان تجربه ديني را مي توان چنين بيان كرد:
مقدمه (1): در ميان عرفا و قدّيسان، اتفاق نظر در باره واقعي بودن "تجربه ديني" وجود دارد (در باب علت اين اتفاق نظر نظريات بسيار متناقضي ارائه شده است و در اين برهان "وجود يك حقيقت" ملاك قرار گرفته است).
مقدمه (2): از اين اتفاق نظر مي توان بطور معقولي نتيجه گرفت كه آنچه آنها مشاهده كرده¬اند حقيقت دارد مگر اينكه با دليل موجهي براي ما اثبات شود كه آنها دچار توهمات خدشان هستند.
مقدمه (3): هيچ دليل موجه و معقولي براي اثبات موهوم بودن تجربه هاي عرفاني نداريم.
نتيجه: پس باور به اينكه تجربه هاي عرفاني و ديني واقعي هستند باور معقولي است. (يادمان باشد، همانطور كه در ابتداي مقاله اشاره كرديم، يكي از مدعيات فاعلان اين تجربه ها وجود يك موجود متعالي خدا يا موجود مرتبط به خدا¬ـ بود).
بنابراين ما به عنوان انسان هايي كه از تجربه هاي عميق ديني بي بهره ايم مي توانيم از تجربيات عرفا و اولياء خدا بطور معقول و موجه استنباط كنيم كه يك امر متعالي به نام خدا در عالم هستي وجود دارد. اين بدان معناست كه تجربه هاي ديني بطور مستقيم به كار فاعل هاي آنها مي آيند و بطور غيرمستقيم و استدلال به كار ما به عنوان انسان هاي معمولي مي آيند.
آيا خدا وجود دارد؟!
براهين وجود خدا (1)
سخن نخست: گزاره اي كه دست از سرتان بر نخواهد داشت!
بي ترديد مفهوم "خداوند" در زندگي همه ما ـ وقتي مي گويم همه ما منظورم همه انسانها به طور اعم، همه دينداران عموماً و همه مسلمانان به طور خاص است ـ نقش اساسي دارد. فهميدن اين نكته دشوار نيست. با نگاهي به نحوهي زندگي خود مي¬توانيد پي ببريد كه در صورت عدم اعتقاد به وجود خداوند چه تغييراتي در زندگي¬تان ايجاد مي¬شد.
مسلماً در آن صورت كارهايي را انجام مي¬داديد كه به دليل باور به وجود خداوند انجام نمي¬دهيد و نيز اعمالي را ترك مي¬كرديد كه به دليل اعتقاد به خداوند انجام مي¬دهيد. پس باور يا عدم باور به وجود خداوند يك گزاره بنيادين براي همه ما محسوب مي شود چرا كه زندگي ما در نسبت با گزاره (الف) "خدا وجود دارد" و گزاره (ب) "خدا وجود ندارد" دچار تغييرات بنياديني خواهد شد، به گونه اي كه هيچ گزاره ديگري از چنين تواني براي ايجاد تغيير در زندگي ما برخوردار نيست. بنابراين مواجه ما با اين گزاره بايد بسيار جدي و بنيادين باشد. براي چنين مواجه¬اي در همين ابتداي كار بايد به برخي سوالات اساسي پاسخ بدهيم.
البته يادآور مي شوم كه شما مي توانيد همچنان اين مسئله را جدّي نگرفته و به سادگي از كنار آن گذر كنيد ولي در اين صورت به ياد داشته باشيد كه بنيادي ترين مسئله زندگي خود را بي پاسخ رها كرده ايد! در زندگي روزمرّه بسيار مي بينيم كساني را كه چنين زندگي مي كنند و اين خيلي عجيب نيست كه شما هم يكي از همين افراد باشيد ولي حتما با من موافقيد كه اين گزاره دست از سر شما بر نخواهد داشت. هنگام خواب، در تنهايي و خلوت، زماني كه به ياد مرگ مي افتيد و ... باز از خود مي پرسيد آيا من به خدا اعتقاد دارم؟ چرا؟ پاسخ به اين چرا و چراهاي بعدي هدف نوشت? ما در اين بخش است. در سلسله مباحثي موجزه ـ البته نه ايجازي كه مخلّ دقت و صحت باشد ـ سعي مي كنم پاسخ فلاسفه و متكلمان به اين چراها را بيان كنم. شما در پايان اين مباحث بايد بتوانيد اعتقاد خود در بار? خداوند را مورد ارزيابي قرار دهيد و سوالات و نظرات خود را مطرح كنيد.
براي قدم نخست شما بايد به اين سوال پاسخ دهيد:
سوال 1: شما فكر مي كنيد گزاره "الف" صادق است يا گزاره "ب"؟ به عبارت ديگر، فكر مي كنيد خدا وجود دارد يا خير؟
پاسخ به سوال 1 مهم است، چرا كه بطور كلي، همه انسان هاي جهان با توجه به پاسخي كه به اين سوال ميدهند به دو قسم تقسيم مي شوند (البته اين تقسيم بندي مي تواند بسيار دقيق تر و با شقوق بيشتري انجام شود ولي براي مبحث ما همين مقدار كافي است): انسان هايي كه به خدا باور دارند (به بيان ديگر: خداباوران) و انسان هاي نامعتقد به خداوند(با بيان ديگر: بي¬خدايان).
امام حسين(عليهالسلام) در دعاي عرفه ميفرمايد:
چگونه از چيزي كه در وجودش به تو نيازمند است، به تو استدلال شود؟ آيا براي غير از تو ظهوري وجود دارد كه براي تو نباشد تا آشكار كننده تو باشد. تو كي غايب بودهاي تا دليل و راهنما نياز داشته باشي كه بر تو دلالت كند و كي دور بودهاي تا آثار و نشانهها ما را به تو برسانند. كور باد ديدهاي كه تو را با آن نشانهها، ديدهبان و نگهبان نبيند و زيانكار باد معامله بندهاي كه براي او، بهرهاي از دوستيات را قرار ندادهاي!
اگر شما گزاره "الف" را انتخاب كرده ايد يعني در گروه "خداباوران" قرار گرفته ايد و اگر گزاره "ب" را برگزيده ايد در گروه "بي خدايان" قرار داريد و من در هر دو صورت مي خواهم از پيگيري ادامه مطلب منصرف نشويد. كار ما هنوز تمام نشده است. چرا شما خداباوريد و يا چرا بي خدا؟ حتماً شما هم با من موافقيد كه پاسخ به سوال 1 هر چند لازم است ولي كافي نيست. يعني اگر كسي از شما سوال 1 را بپرسد و شما هر پاسخي به آن بدهيد، جاي پرسش ديگري (سوال2) باز است كه به همان انداز? سوال 1 حائز اهميت است. متاسفانه، بيشتر افراد دور و برمان پاسخي براي سوال 2 ندارند و به دلايل مختلف ـ اعم از دلايل رواني و غير رواني كه محل بحث آنها در اين بخش نيست ـ در طول زندگي خود از پاسخ به آن طفره مي روند. اگر بخواهم بدون استفاده از اصطلاحات تخصصي اين مطلب را بيان كنم بايد بگويم پاسخ سوال 1 صرفاً يك ادعاست(يك تصور) و براي موجه بودن آن نياز به دليل (يك تصديق) است. پس روشن شد هر انساني، چه خداباور و چه بي خدا، بي نياز از اين مباحث نيست.
سوال 2 : دليل شما براي اين كه فكر مي كنيد خدا وجود دارد يا وجود ندارد چيست؟
اما پيش از آن كه وارد مبحث "دلايل وجود خدا" شوم، ذكر چند نكته لازم است:
1. من ابتدائاً به دسته بندي دلايلي مي پردازم كه براي اثبات وجود خدا ارائه شده اند. سپس در نوشته هاي بعدي به هر يك از دلايل مي پردازم تا طولاني شدن مطالب باعث خستگي خاطر شما خواننده محترم نگردد.
2. مسلم است هر كدام از اين دلايل از نقاط قوت و ضعفي برخوردار است. برخي از آنها قوي تر و برخي ضعيفتر شمرده مي شوند و ذكر اين مطالب شايد در اين نوشته هاي مختصر ممكن نباشد. خواننده مي توان به بخش "براي مطالعه بيشتر" مراجعه كند. سعي بر اين است كه تمام دلايل ذكر شده و وارد اين مباحث تخصصي نشوم.
3. به نظر برخي از فيلسوفان و متكلمان، وجود خدا بديهي و بي نياز از دليل و به تعبيري فطري است. ايشان براي تاييد اين نظر خود به برخي آيات و روايات متوسل مي شوند. به عنوان مثال خداوند مي¬فرمايد:
"مگر درباره خدا، پديدآورنده آسمانها و زمين، ترديدي هست؟ (ابراهيم،10) يا آيه فطرت (روم،30)
و يا امام حسين(عليهالسلام) در دعاي عرفه ميفرمايد:
چگونه از چيزي كه در وجودش به تو نيازمند است، به تو استدلال شود؟ آيا براي غير از تو ظهوري وجود دارد كه براي تو نباشد تا آشكار كننده تو باشد. تو كي غايب بودهاي تا دليل و راهنما نياز داشته باشي كه بر تو دلالت كند و كي دور بودهاي تا آثار و نشانهها ما را به تو برسانند. كور باد ديدهاي كه تو را با آن نشانهها، ديدهبان و نگهبان نبيند و زيانكار باد معامله بندهاي كه براي او، بهرهاي از دوستيات را قرار ندادهاي!
در جهان غرب نيز برخي از متفكران نظير پلانتينگا بر اين عقيدهاند كه خدا، امري بديهي است و بداهتي مانند همه امور بديهي ديگر دارد؛ بنابراين، اثبات وجود او نيازي به استدلال و برهان ندارد. در مقالات پيش رو اين نظريه را در ذيل "براهين فطري" ذكر خواهم كرد.
4. از آنجا كه در اين درگاه اينترنتي مطالب بطور خلاصه و مجمل بيان مي شود، در پايان هر بخش تحت عنوان "براي مطالعه بيشتر" منابعي را معرفي مي كنم تا خواننده شتاق بتواند مطالب را بسيار دقيق تر و مبسوط دنبال كند.
دسته بدي براهين وجود خداوند
دلايلي كه بدون مراجعه به عالم خارج و اصطلاحاً پيشيني به اثبات وجود خدا مي پردازند و دلايلي كه با رجوع به عالم خارج به اين مهم نائل مي شوند:
براهين پيشيني (از راه مفهوم خدا به اثبات آن مي پردازند):
1. برهان صديقين 2. برهان وجودي 3. برهان فطري 4. برهان تجربه ديني 5. برهان اخلاقي 6. برهان معقوليت 1. برهان علّي 2. برهان امكان و وجوب 3. برهان نظم 4. برهان حركت 5. برهان معجزه
حل شبهه آدم و آدمخوار
در مقالات پيشين اشاره كرديم كه بر مبناي نصوص ديني، تحقق معاد جسماني قطعي است و اصل معاد و زندگي پس از مرگ يكي از اصول اعتقادي ما مسلمانان است. اين اصل در دين اسلام از چنان جايگاهي برخوردار است كه عدم اعتقاد بدان، موجب كفر و خروج از اسلام ميگردد. اما هميشه در طول تاريخ مسئلهي معاد جسماني مسئلهاي چالش برانگيز بوده است. چالشهايي مانند «امتناع اعاده معدوم»، «امتناع رجوع روح به بدن پس از جدايي»، «يكي دانستن معاد جسماني با تناسخ»، «شبهه آكل و مأكول» و ... هميشه مسئله معاد جسماني و فهم درست آن را تهديد كردهاند. در اين مقاله و مقالات پيش رو به برخي از اين اشكالها پاسخ ميگوييم.
يكي از قديميترين ايرادهايي كه به مسئله معاد وارد شده است شبهه اي ست كه با عنوان شبهه «آكل و مأكول» مطرح شده است. البته اين شبهه همانطور كه اشاره شد، بر معاد جسماني وارد است و كساني كه قائل به معاد روحاني (فقط روحاني) هستند گرفتار اين اشكال نميشوند. فلاسفه عموماً در اينكه «نفس ناطقه» باقي است و معدوم نميشود و به نشئه ديگر منتقل ميگردد، اتفاق نظر دارند. همچنين همگي قبول دارند كه بدن انسان، پس از قطع تعلق از نفس، فاسد ميگردد، يعني تجزيه شده و به چرخه مواد باز ميگردد. اختلاف نظر فلاسفه در چگونگي اعاده بدن انسان پس از فاسد شدن، است.
قبلاً نيز گفته بوديم كه دربارهي چگونگي معاد سه نظريه وجود دارد: غالب متكلمين بر اين باورند كه معاد، بازگشت ارواح و نفوس انساني به ابدان عنصري است. عدهي ديگر معاد را بازگشت ارواح ميدانستهاند. به نظر اين عده، بازگشت جسم عنصري و بدن دنيوي را بيمعني تلقي نمودهاند.
بنابراين معاد عبارت است از بازگشت نفوس به سوي خداوند (مطهري، معاد، ص23). عدهي ديگر در عين اينكه معاد را رجوع ارواح به سوي پروردگار دانستهاند، اما كيفيت آن را جسماني ميدانند.
شبهه آكل و مأكول بر معتقدين به معاد جسماني وارد ميشود، زيرا معتقدان به معاد جسماني ميگويند انسانها در روز حشر با بدنهاي دنيوي يا مثالي محشور ميشوند. با اين حساب اگر بتوان شرايطي را نشان داد كه در آن تمايز بدن انسانها از بين برود، معاد جسماني با مشكل مواجه ميشود.
براي مثال، فرض كنيد بتوانيم انساني را تصور كنيم مثل انسانهاي آدمخوار كه از گوشت انسان ديگري تغذيه ميكند. به اين ترتيب همه يا قسمتي از بدن انسان اولي (مأكول) جزء بدن انسان آدمخوار (آكل) ميشود. آيا اجزاي بدن انسان مأكول در رستاخيز از انسان آكل جدا ميشود، يا نميشود؟ اگر بگوييم ميشود بدن انسان آكل ناقص ميگردد و اگر بگوييم نميشود بدن انسان مأكول ناقص ميشود. اين اتفاق (تركيب بدن آكل و مأكول) در طبيعت نيز اتفاق ميافتد. در چرخه طبيعت نيز بدن انسانهاي مرده بخشي از بدن انسانهاي زنده ميشود. بدن انسانهائي كه از دنيا ميروند به مرور زمان تبديل به خاك ميشود، خاكها جزء زمين ميگردد، و از طريق جذب ريشه درختان تدريجاً تبديل به گياه يا ميوه ميشود و انسانهاي ديگري از آنها تغذيه ميكنند، و يا حيواناتي از آن استفاده ميكنند كه بعداً انسان گوشت آن حيوانات را ميخورد، بنا بر اين اجزاي بدنهاي پيشين از اين طريق جزء بدن انسانهاي بعد ميشود. به اين ترتيب معاد جسماني دچار مشكل ميشود، چرا كه ديگر بدنها از يكديگر تمايزي ندارند تا معتقد شويم هر شخصي با بدن خود در قيامت محشور خواهد شد.
ملاصدرا، معتقد بود هيچكدام از فلاسفه پيشين نتوانسته است از عهدهي تبيين اين مسئله به خوبي برآيد. او مدعي است كه مطالب مربوط به معاد جسماني در اثر تزكيه و تصفيه نفس براي ضمير او حاصل شده است
پاسخ به شبهه آكل و مأكول
برخي از انديشمندان اسلامي براي حل اين شبهه، به تمايز ميان اجزاء اصلي و غير اصلي بدن انسان متوسل شدند. اجزاء اصلي هيچگاه تغيير نميكنند و به همين دليل هيچگاه جذب بدن ديگري نميشود! و اجزاء غير اصلي هر چند متغير هستند ولي خللي به مسئلهي معاد وارد نميكنند، زيرا در روز حشر انسانها با اجزاء اصلي خود محشور ميشوند. اين پاسخ كه برگرفته از مدل جوهر ـ عرض در فلسفه اسلامي است با يافتههاي علم جديد همخوان نيست. علم امروزه ثابت كرده است كه همه اجزاء بدن انسان در معرض تحول و تغيير قرار دارند. به همين دليل اين پاسخ، نميتواند پاسخ قانع كنندهاي باشد. فلاسفه در ماهيت و چگونگي معاد جسماني راههاي متفاوتي را پيمودهاند. براي پاسخ به شبهه آكل و مأكول، نظريه معاد جسماني صدرالمتالهين را ذكر ميكنيم:
ملاصدرا، معتقد بود هيچكدام از فلاسفه پيشين نتوانسته است از عهدهي تبيين اين مسئله به خوبي برآيد. او مدعي است كه مطالب مربوط به معاد جسماني در اثر تزكيه و تصفيه نفس براي ضمير او حاصل شده است (صدرالدين شيرازي، 1380، ص469).
صدرا براي حل مسئلهي معاد جسماني از اصولي كمك ميگيرد كه براي آشنايان با فلسفه او آشناست؛ اصالت وجود، عينيت تشخص و وجود، تشكيك وجود، حركت جوهري و ... . توضيح نظريه صدرالمتالهين به علت اينكه نياز به بيان اصطلاحات تخصصي دارد كمي پيچيده است. اما در اينجا خلاصه آن را به طور ساده بيان ميكنيم و علاقهمندان ميتوانند از كتب تخصصي آن را پيگيري كنند.
در فلسفه اسلامي، هر شيئي از تركيب ماده و صورت تشكيل شده است. از نظر فلاسفه تمام حقيقت يك شيء، صورت آن است. رابطه ماده و صورت از نظر ملاصدرا رابطه كمال و نقص است. ماده ناقص است و صورت، تام. از اين رو، ماده محتاج صورت است، اما صورت از نظر وجودي نيازمند ماده نيست. پس اگر صورت يك شيء باقي باشد بدون اينكه ماده آن باقي باشد، خللي به شيئيت آن وارد نميشود. به عنوان مثال، آنچه شمشير را شمشير ميكند، تيزي آن است نه فلز موجود در آن. به همين ترتيب، آنچه حيوان را حيوان ميكند، نفسش است نه جسد آن. به نظر ملاصدرا، شبهه آمل و مأكول زماني وارد است كه بخواهيم همين بدن خاكي را در قيامت نيز داشته باشيم، در صورتي كه انسانها در قيامت صاحب بدن مثالي هستند (در مقالات پيشين ويژگيهاي بدن مثالي را توضيح داديم) و نه بدن خاكي. با اين سخن از سويي، شبهه آكل و مأكول وارد نيست و از سويي ديگر ميتوان گفت كه انسانها در قيامت همان هستند كه در دنيا بودهاند.
يك عمل نيروزا و ضد افسردگي!
گاهي وقتا آدم حس بدي داره هيچ چيزي آرومش نمي كنه ،دنبال يه بهانه است دنبال اينه كه يه كاري بكنه ...،يه كاري كه يه كم سر حال بشه و به قول بچه ها مي خواد يه چيزي بزنه روشن شه اما نميدونه اون چيه...
مخصوصا وقتي گرفتگي روحي باشه مشكل سخت تر ميشه چون راهكارش سخت تر ميشه چون واقعا نميشه تشخيص داد كه اين گرفتگي ناشي از چيست؟
گاهي دوست داري گريه كني فرياد بزني و يا كسي رو گير بياري كه عقده دلت رو روش خالي كني و يا حتي كاش كسي بود كه بهت مي گفت مشكلت چيه ؟
بعضي ها كارهايي ميكنن كه نه تنها حالشون بهتر نميشه كه بدتر هم ميشه مثلا يك سيگار بر ميدارن و با ژست خاصي كه انگار غم عالم سرشون باريده دود راه ميندازن و در واقع از خودشون انتقام ميگيرين و بعضي ها ابرو در هم ميكشن و دنبال مقصر مي گردند و هر لحظه اخمشون عميق تر ميشه چون يه دو سه نفري رو پيدا كردن و الان توي ذهنشون براش محكمه راه انداختند و به اشد مجازات محكومشون ميكنن كه شايد دلشون خنك بشه.... اما نه انگار اينا هم نشد .
دوستي وقتي اين حالت بهش دست ميداد يه گوشه كز مي كرد و ناله هاي جانسوزي مي زد وقتي ازش مي پرسيديم چي شده با صداي خسته و رنجوري ميگفت روحم درد ميكنه نميدونم چكارش كنم .
بعضي ها هم يه راه خوب بلدند نه كسي رو مقصر ميدونن و نه روزگار رو لعن و نفرين ميكنن بلكه سعي ميكنن بدونن اين كسالت و كلافگي از كجا شروع شد چه چيز باعثش شده ميگردند و وقتي پيداش كردند دنبال درمانش ميرن.
شايد بشه گفت يه دوپينگ روحي ميكنن كه سريعا روشن بشن ميرن پيش كسي كه دوستشون داره با تمام وجود و ازش ميخوان دست نوازشي روي سرشون بكشه مرهم زخمشون رو ميگيرن و آروم ميشن، بعد شارژ ميشن توپ توپ ... حالا تو آسمون ها هستند و ميخان پرواز كنن .
بله اونا ميرن يه گوشه به خداي خوب و مهربون ميگن كه اشتباه كردند ميگن كه ميدونند اين شرايط رو خودشون رقم زدند و ميگن كه الان چاره اي ندارند و كسي نميدونه بايد چكار كنند ميگن امديم بگيم اشتباه كرديم غلط كرديم متوجه نبوديم الآن كمكمون كن و هنوز حرفاشون تموم نشده و اشكاي گرمشون خشك نشده كه آرامش مثل آمپولي كه آرام به رگ هاشون تزريق بشه وارد خونشون ميشه و راحت ميشن راحت راحت ...
دوستي ميگفت من هر وقت يه اشتباهي مي كنم روم نميشه با خدا حرف بزنم اما در نهايت چاره اي ندارم مثل بچه هايي كه به حرف مادرشون گوش نميدن و يه بلايي سر خودشون ميارن اما باز ناچار به آغوش خود مادر پناه ميبرن منم ميرم پيش خدا و بهش ميگم اين چيزهارو من خراب كردم و ناتوان تر از اونيم كه بتونم درستش كنم ميشه خواهش كمكم كني و قسم ميخورد كه هميشه بلا استثناء جواب گرفته و مي گفت در عجبم چرا مردم ميخان به تنهايي مشكلاتشون رو حل كنند آخه مگه ميشه ؟؟!
پس مشخص شد يه چيزي هست به اسم توبه كه بيشتر از هر دوپينگ و سيگار و ... باعث آرامش روح ميشه و نه تنها گناه نداره بلكه ثواب هم دارو و آدم رو تا انسانيت كامل تا خدايي شدن پيش ميبره ميگي نه ببين خود خدا چقدر در مورد توبه صحبت كرده و ببين چقدر كساني كه اهل توبه اند پيش خدا عزيز هستند.
ثمرات توبه
توبه، آثار و بركات ارزشمند و فراواني دارد. كسي كه موفّق ميشود به حالت نوراني توبه دست يابد، ثمرات بينظيري در زندگي و نيز در سلوك معنوي خويش مشاهده ميكند كه بدون توبه امكان تحقّق آن وجود ندارد.
پروردگار عالم به كسي كه توبة واقعي كند يا تصميم آن را داشته باشد، سلام ميكند و رحمت خويش را شامل حال وي مينمايد:
«وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحيم» [1]
و چون كسانى كه به آيات ما ايمان مىآورند نزد تو آيند، بگو: سلام بر شما، پروردگارتان رحمت را بر خود مقرر داشته، كه هر كس از شما به نادانى عمل بدى كند آنگاه بعد از آن توبه كند و به اصلاح (كار خود) پردازد، بىترديد خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.
خداوند متعال بندهاي كه به سوي او باز گردد و پشيمان و سرافكنده باشد را دوست دارد و او را مطهّر ميداند؛ يعني بهترينِ درجات را به چنين بندهاي عطا ميفرمايد:
«انِّ اللهَ يُحبُّ التِّوّابينَ وَ يُحبُّ الْمُتَطَهِّرينَ» [2] ؛خداوند توبه كاران و پاكيزگان را دوست ميدارد.
نكتة ظريفيكه در اين آيه نهفته، اين است كه خداي سبحان، توبهكننده را پاك و پاكيزه ميكند و آنگاه به او محبّت ميورزد و در واقع ميتوان گفت: كسيكه توبه كند، محبوب خداوند تعالي ميشود كه اين، مقام بسيار والايي است:
«إِذَا تَابَ الْعَبْدُ الْمُؤْمِنُ تَوْبَةً نَصُوحاً أَحَبَّهُ اللَّهُ»[3]
چون بنده توبة نصوح كند خداوند او را دوست دارد.
البته محبّت نميتواند يك طرفه باشد؛ وقتي بندهاي محبوب خداي مهربان شد، قطعاً او نيز خداي خويش را دوست ميدارد و به او عشق ميورزد و محبّت بين بنده و خدا، دو طرفه ميشود و چنانچه بنده، با گناه و نافرماني خداوند، به اين محبّت ضربه نزند، تا آخر عمر بر شدّت آن افزوده خواهد شد. بندهاي كه قلبش سرشار از محبّت الهي است، لحظهاي نميتواند از ياد خدا غافل شود و قدمي در مسير غير رضاي حقتعالي بردارد. چنين بندهاي پروردگار خود را طلبيده است و به سمت او حركت كرده و او را يافته است و كسي كه خودِ خداوند را به دست بياورد، هرگز از دست نخواهد داد. در حديث قدسي از خداوند تعالي نقل شده است كه ميفرمايد:
«أنِّي حَبِيبُ مَنْ أَحَبَّنِي وَ جَلِيسُ مَنْ جَالَسَنِي وَ مُونِسٌ لِمَنْ أَنِسَ بِذِكْرِي وَ صَاحِبٌ لِمَنْ صَاحَبَنِي وَ مُخْتَارٌ لِمَنِ اخْتَارَنِي ... مَنْ طَلَبَنِي بِالْحَقِّ وَجَدَنِي»[4]
من دوست كسى هستم كه مرا دوست بدارد و همنشينم با كسى كه با من همنشينى كند و انس دارم با كسى كه با من مأنوس است. همراهى و مصاحبت دارم با كسى كه با من مصاحبت دارد. انتخاب ميكنم كسى را كه مرا انتخاب نمايد... هر كسى حقيقتاً من را بجويد، مرا مىيابد.
درهاي رحمت الهي در دنيا و آخرت به سوي كسي كه در درگاه الهي سرافكنده، شرمنده و خجالت زده شود و اظهار ندامت كند، گشوده ميشود:
«الْمُؤْمِنُ إِذَا تَابَ وَ نَدِمَ فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ مِنَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ أَلْفَ بَابٍ مِنَ الرَّحْمَةِ»[5]
مؤمن چون توبه كند و پشيمان شود، خداوند در دنيا و آخرت هزار در از رحمت بر وى بگشايد.
خداوند سبحان، نسبت به بندهاي كه به سوي او بازگردد، رئوف و مهربان است:
«وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحيمٌ وَدُودٌ» [6]
و از پروردگارتان آمرزش بخواهيد و آنگاه به او بازگرديد، كه پروردگار من مهربان و دوستدار [تائبان] است.
بنابراين، تائب توجّه خداي متعال را به سوي خود جلب ميكند و معلوم است كسي كه مورد توجّه حقتعالي واقع شود، به چه مقاماتي دست خواهد يافت؛ نظر عنايت خداوند بهسوي چنين كسي است و در دنيا و آخرت سربلند خواهد شد.
«فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ» [7]
پس هر كس پس از ستمش توبه كند و كار خود را به صلاح آورد، خداوند بر او توجّه مىكند و توبهاش را مىپذيرد، كه حقّا خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.
پي نوشت ها
[1]. انعام / 54
2. بقره / 222
3 الكافي، ج 2، ص 436
4. بحارالانوار، ج 67، ص 26
5. جامع الاخبار، ص 87
6. هود / 90
7. مائده / 39
پوشش مردانه!
حجاب و پوشش چشم!
پوشيدگي و حجاب براي همه انسانها از زن و مرد لازم و ضروري است و سبب رشد بسياري از فضايل و اخلاقيات ميگردد. به ويژه در محيط جامعه اسلامي كه قرار است مكاني براي رشد متعالي و كار و تلاش باشد. لذا اسلام عزيز محيط جامعه را محيطي سالم براي چنين فعاليتهايي ميپسندد كه رعايت پوشش و حجاب مناسب حداقل شرط لازم براي تحقيق چنين امري است.
بر همين مبنا زنان و مردان ملزم به رعايت قوانين پوشيدگي هستند. اين پوشيدگي همه اندامها را شامل ميشود. از جمله چشم. به خصوص در باره مردان به خاطر ويژگيهاي خاص در آنها، توصيه به رعايت حجاب و پوشيدگي در چشم مؤكد ميباشد. در مقاله قبلي احكام نگاه از نظر كلي را بيان نموديم. البته لازم است تأكيد شود كه احكام نگاه شامل مردان و زنان هر دو ميشود و چنين نيست كه تنها مردان ملزم به رعايت پوشش در نگاه ميباشند. بر اساس احكام نگاه، نگاه كردن با لذت و ريبه در هر صورتي حرام است مگر ميان زن و شوهر؛ لذا نگاه شهوت انگيز مردان به زنان و يا زنان به مردان و يا زنان و مردان هر كدام به همجنس خود مطلقاً حرام ميباشد. بر همين اساس نگاه همراه با لذت و شهوت انگيز به محارم چه زن و چه مرد نيز حرام است و تنها در مورد زن و شوهر اجازه چنين نگاههايي داده شده است و در ساير موارد همگي حرام ميباشد.
بپوشان و نگاه نكن!
از آنجايي كه قوانين اسلامي از نظر عقلي و منطقي به دنبال سعادت انسانهاست، راههايي را نيز معين ميكند كه قابل اجرا باشد و از اين رو اگر دستور به حفظ چشم و كنترل نگاه ميدهد و زنان و مردان را از نگاههاي شهوت آلود باز ميدارد، در مقابل نيز دستور ميدهد تا در محيط اجتماع زنان و مردان مبادرت به حفظ پوشش بدني خود نيز بپردازند تا زمينههاي نگاههاي شهوت آلود را از بين ببرند تا از هر لحاظ محيط اجتماع محيطي سالم باشد.
بر همين اساس به زنان و مردان دستور حجاب و پوشش ميدهد كه بدن خود را بپوشانند. گر چه در مورد زنان به خاطر ظرافتها و ويژگيهاي خاص اين دستور مؤكد است امّا اين بدان معني نيست كه مردان هيچ گونه دستوري در رعايت حجاب و پوشش ندارند. بلكه همان طور كه زنان موظف هستند ويژگيهاي خاص جنسيتي خود را در اجتماع بروز ندهند، مردان نيز ملزمند محيط اجتماع را آلوده به مسائل جنسي و هوس آميز ننمايند.
پوششهاي مردانه!
در همين راستا به مردان توصيه ميشود بدن خود را با لباسهاي مناسب بپوشانند. مردان جايز نيستند از لباسهاي تنگ استفاده كنند به طوري كه اندامهاي آنها را به نحوي نمايان كند كه موجب تحريك و ايجاد مفسده شود. هم چنين لباسهاي آستين كوتاه در صورتي كه سبب مفسده باشد يا به طوري كوتاه و زننده باشد كه موجب تحريك شهوات در اجتماع گردد براي مردان حرام است. بايد توجه نمود گر چه حكم شرعي فقها و مجتهدين بزرگوار در پوشيدن آستين كوتاه براي مردان به طور كلي و عام جايز است و اشكال ندارد، اما خود ايشان تأكيد نمودهاند كه در مواردي كه سبب مفسده ميشود پوشيدن آستين كوتاه جايز نميباشد. بنابراين چنين نيست شارع مقدس تنها زنان را ملزم به رعايت حجاب نموده باشد بلكه مردان نيز موظفند رعايت حيا و عفت عمومي را بنمايند و از پوشش مناسب جامعه اسلامي استفاده نمايند، همان طور كه تنها مردان ملزم به كنترل نگاه خود نيستند بلكه شارع مقدس زنان را نيز موظف نموده است از نگاههاي شهوت آميز خود را پاك نمايند.
جامعه عاري از شهوات!
همان طور كه گفته شد مردان و زنان براساس دستورات اسلامي موظفند محيط اجتماع خود را از هر لحاظ سالم نمايند تا بتوانند آن را عرصه فعاليت و كار و تلاش نمايند. خانواده و روابط زن و شوهر در بستر ازدواج، جايي است كه شارع مقدس براي ارضاء شهوات و لذات جنسي به عنوان يكي از نيازهاي نوع بشر، آن را تدارك ديده است. در هم آميختن و اختلاط كاركردهاي اجتماع و خانواده در يكديگر در اين موضوع سبب خواهد شد كه هر يك از آنها از مسير و جريان طبيعي خود خارج شوند و آدمي نتواند از آنها استفاده لازم در جهت سعادتمندي خويش را بنمايد!
سخن پاياني...
حجاب از ضروريات دين اسلام است كه عدم رعايت آن در مواردي داراي مجازات و جرائم است و بايد دانست كه دستور پوشش زنان و مردان هر دو را شامل ميشود و گر چه پوشش كامل براي مردان همچون زنان واجب نيست ولي نگاه زن به بدن مرد حرام است همان گونه كه پوشش صورت و دستها تا مچ براي زن واجب نيست ولي نگاه مرد از روي شهوت حرام ميباشد.
ن. رادفر
گروه دين تبيان
فهرست منابع و مآخذ
1- پرسشها و پاسخهاي دانشجويي- سيد مجتبي حسيني
2- مسائل جديد از ديدگاه علماء و مراجع تقليد- سيد محسن محمودي
3- رساله دانشجويي- سيد مجتبي حسيني
4- توضيح المسائل مطابق با نظر ده تن از مراجع تقليد
5- آموزش فقه- فلاح زاده
زن و مرجع تقليد شدن
در باب مرجعيت دانشمندان و متخصّصان ديني درباره موضوعاتي چون مرجع تقليد يا قاضي شدن زن و بعضي از عناوين ديگر اختلاف نظر دارند. اين امور جزو مسلّمات و ضروريات ديني به شمار نمي آيد.
عمده ترين نقطه بحث طرف داران عدم جواز مرجعيت ديني و قضاوت بانوان، روايات و اخبار است.
امام صادق (ع) فرمود: ”نگاه كنيد يكي از خودتان، مردي كه چيزي از قضاياي ما را بداند؛ يعني بداند كه نظر ما چيست و بر نظريه هاي ما اطلاع داشته باشد، او را ميان خودتان قاضي قرار دهيد و من او را به عنوان قاضي ميان شما نصب كردم.[1]
در روايت ابي خديجه تعبير به ”رجل يعني مرد” شده است و طبق قاعده اوليه اين قيد ظهور در احترازي بودن و دخالت در موضوع دارد،[2] و از آن جايي كه قضاوت كردن از شؤونات مجتهد و مرجع تقليد است، زن نمي تواند مرجع تقليد شود.
علاوه بر اين اجماع[3] تكيه گاه اصلي منكران جواز مرجعيت ديني و قضاوت بانوان است، يعني ادعاي اجماع شده كه مرد بودن از شرايط مرجع ديني و قضاوت است.[4]
همچنين اين گروه اموري را مورد لحا0قرار مي دهند و با توجه به آنها، به چنين نتيجه اي مي رسند كه در اين ا به پاره اي از آنها اشاره مي شود:
1- واگذاري مسئوليت ها بر حسب توانايي ها است
از ديدگاه اسلام زن و مرد از جهت ماهيت يكسان هستند: ”اي مردم بترسيد از پروردگارتان كه شما را از يك تن آفريد و همسر او را از [جنس] او آفريد”.[5]
لذا هر چه از تكوين و تشريع كه براي انسان از آن جهت كه انسان است، ثابت است، براي زن و مرد هر دو ثابت است.
زن و مرد اگر چه از يك نوع انسان اند، اما دو صنف از انسان اند كه تفاوت ها و تفاضل هايي نسبت به همديگر دارند
قرآن كريم مي فرمايد: ”مردان كار گذاران زنانند، براي آن كه خداي متعال بعضي از ايشان [مردان] را بر بعضي ديگر [زنان] برتري داده است”.[6] توانايي فكري و توانايي جسماني[7] و نفساني بيشتر مردان نسبت به زنان باعث شد كه مردان نسبت به زنان، در مسائل مهم زندگي خانوادگي و اجتماعي؛ مثل زمامداري و حكومتي، كار گذار باشند.[8]
خلاصه اين كه مردان و زنان از نظر جسمي و شرايط فيزيولوژي متفاوت اند، به همين جهت براي انجام وظايف ويژه آفريده شده اند. اين تفاوت – نه تبعيض – عين حكمت و براي دوام نسل بشر است و بدان معنا نيست كه راه كمال بر زنان بسته شده يا محدود است، بلكه به خاطر اين تفاوت، بعضي از مسئوليت ها؛ مثل مرجعيت ديني و قضاوت، از زنان برداشته شده است. به عبارت ديگر؛ اين توانايي هاي مردان، تكويني و فطري است، و فقط مسئوليت بيشتري را براي مردان مي آورد و به خاطر اين توانايي ها قرب و اجر بيشتري نزد ذات حق تعالي ندارند.
2- مرجعيت ديني و قضاوت نياز به قاطعيت دارد.
ويژگي روحي جدايي ناپذير زنان روحيه انفعالي و تأثير پذيري در قبال عواطف و احساسات است، لذا زودتر از مردان دست خوش انفعالات نفساني؛ مثل شادي و نگراني و گريه و خنده مي شوند و بديهي است كه واقع بيني در داوري، در فضايي پيدا مي شود كه آدمي مسلط بر ضبط و مهار عواطف باشد.
نيز از آن جا كه در رهگذر زعامت ديني، هدايت امّت و قضاوت در مسائل، به ويژه اجراي حدود و قصاص مورد نظر است و در اين راه چالش هايي وجود دارد و يا دين ستيزان به وجود مي آورند، نيازمند به قاطعيت و قبول پيامدهاي آن است. به عبارت ديگر؛ خلقت و سرشت زنان كانون مهر و محبت است و در بعضي امور از تصميم قاطع برخوردار نيستند، از اين رو از اين مقام ها معاف شده اند و اين وظيفه خطير به مردان واگذار شده است. اين خود نوعي نگرش مثبت و ارزشي، نسبت به مقام زن است.
در عين حال عده اي براهين گذشته را مورد خدشه قرار داده و مرجعيت ديني و قضاوت را براي زنان روا مي دارند.[9] آنان مي گويند: مرجعيت ديني و قضاوت به صورت يك تكليف براي زنان نيست و شارع، زنان را از اين تكليف شاقّ مورد عفو قرار داده و از آنان به صورت تكليف نخواسته است. و اگر در حديث آمده است: ” لَيسَ عَلَى النِّسَاءِ جُمُعَةٌ وَ لَا جَمَاعَةٌ … و لَا تَوَلِّي الْقَضَاء …”،[10] بدين معنا است كه نماز جمعه و نماز جماعت… و مسئوليت قضاوت… بر بانوان واجب نيست. در حديث نيامده: ”ليس للمرأة جمعة…” تا از آن، سلب حق استفاده شود.[11]
همچنين جنبه عاطفي بودن زن ذاتا مانع از تعديل قواي عقلي و فكري او نيست و زن هم مي تواند چون مرد از اعتدال عقل نظري بر خوردار باشد و جنبه خرد ورزي و فرزانگي معتبر در قضا و مرجعيت، مقهور عاطفه و احساس او نگردد، البته ممكن است كه زنان بيشتر از مردان نياز به تمرين تعديل عواطف داشته باشند، اما اگر در اثر تمرين شرايط مساوي پديد آمد دليلي بر محروميت زنان از سمت هاي ياد شده نداريم.[12]
علاوه بر اين همان گونه كه بيان شد مرجعيت ديني شؤوناتي دارد[13] و بر فرض كه ادله مذكور، شأن قضاوت يا رهبري جامعه را از زنان سلب كند، به چه دليل آنها نتوانند متولي شأن افتا گردند و چه تلازمي بين اينها وجود دارد؟!
دليل اجماع هم بر فرض تماميتِ اتفاق واقعي همه فقيهان دين، احتمال استناد آنان به يك يا چند وجه ياد شده مطرح است و چنين اجماعي فاقد شرط حجيت و اعتبار است.[14]
پي نوشت ها :
[1] كافي، ج1، ص67
[2] براي آگاهي بيشتر، نك: هادوي تهراني، مهدي، قضاوت و قاضي، ص91- 92
[3] اجماع يكي از براهين مورد قبول همه فقها است.
[4] جواهر الكلام، ج40، ص14 ؛ مفتاح الكرامه، ج10، ص 9؛ جامع الشتات،ج2، ص680
[5] نساء، 1؛ نك: جزوه حقوق زن در اسلام، از سر سلسله مباحث معارف قرآن، مصباح يزدي، محمد تقي.
[6] ”الرجال قوامون علي النساء بما فضل الله بعضهم علي بعض …”، نساء، 34
[7] نوع زنان بدني ظريف تر و لطيف تر از بدن مردان دارند و غالبا بدن مردان خشن تر و با صلابت تر از بدن زنان مي باشد، همان گونه كه ميانگين نيروي بدني زنان كمتر از ميانگين نيروي مردان مي باشد و زنان در هر ماه به جز دوران بارداري تا حدود پنجاه سالگي، چندين روز دوره قاعدگي و خون ريزي دارند كه بر اثر آن حالت بيمارگونه، ضعف شديد جسماني و حال روحي غير عادي به آنان دست مي دهد و همين طور بافت پستان زن به گونه اي مي باشد كه مسئوليت شيردهي بچه را به عهده دارد كه اين هم باعث كاهش توانايي او مي شود.
[8] الميزان، ج 14 ، ص 343
[9] براي آگاهي بيشتر، نك: جوادي آملي، زن در آينه جلال و جمال، ص348-354
[10] من لا يحضره الفقيه، ج4 ، ص362
[11] جوادي آملي، زن در آينه جلال و جمال، ص350
[12] همان، ص353
[13] اين شؤونات عبارت اند از: ولايت و رهبري، قضاوت و افتا. براي آگاهي بيشتر، نك: هادوي تهراني، مهدي، ولايت و ديانت، ص 138-143
[14]جوادي آملي، زن در آينه جلال و جمال، ص 349و 353
حق الناس يعني چه؟
حقالناس يعني حساب و كتابي كه در آن با مردم طرفيم. بدهي كه به مردم داريم. حقالناس مصاديق مختلفي دارد. يكي از مصاديق حقالناس همسايگان ميباشد كه شايد از نظر ما خيلي پيشپاافتاده باشد. ما لازم نيست دنبال چيزهاي عجيب و غريب در بحث حقالناس باشيم. اگر اين سه شب احيا، مناجات كرديم و نماز خوانديم و اگر اين روزهاي ماه مبارك را روزه ميگيريم، اثر اين روزه و نماز بايد در زندگي ما مشخص شود.
جملهاي از امام موسي صدر
ايشان ميگويند: دين پيش از اينكه توشهاي براي آخرت ما باشد، والاترين وسيله براي زندگيست. اگر نماز و روزهء من زندگي امروزم را درست و اصلاح نكند و در رفتارم تأثيرگذار نباشد، معلوم نيست براي آخرتم هم خاصيتي داشته باشد. يك مثال عيني ميزنم. اگر من نوعي در مجلس احيا دعا كردم، نماز خواندم و به درگاه خدا گريه كردم ولي در رانندگي مراعات مردم را نكنم، حتماً يك جاي كار ميلنگد. من از رانندگي مثال ميزنم تا كسي فكر نكند ميخواهيم راجع به حقالناس از چيزهاي عجيب و غريب و آسماني حرف بزنيم. نخير. مسائل عجيب و غريب را رها كن و در زمين درست و صحيح زندگي كن. اين زبان حال دين است. دين آمده است كه ما را براي زندگي روزمره اصلاح كند. اگر ميخواهيد در آسمان اتفاقي بيافتد بايد از زمين شروع كنيد! در ارتباط با همسايه، پدر و مادر، در رانندگي، در خريد و فروش بايد مسائلي را رعايت كنيم. اگر نماز، نماز باشد در رانندگي من خودش را نشان ميدهد. در حرف زدن من تأثير ميگذارد و من ديگر نميتوانم حرف زشت به زبان بياورم. نميتوانم با ديگران با بياحترامي صحبت كنم. نميتوانم راحت غيبت كنم و تهمت بزنم. نماز و روزهء من بايد در همسرداري و برخورد با پدر و مادر و در برخورد با همكاران و در رفتار من در جامعه، خودش را نشان دهد. آدم ديندار بايد فرقي با آدم بيدين داشته باشد. ظواهر ديني كه خيلي هم اهميت دارند و گاهي بحث حلال و حرام خدا براي آنها مطرح ميشود، مقدمهاند براي اينكه من در دايرهء عمل درست رفتار كنم.
در روز قيامت حقالناس در حيطهء بخشش خداوند نيست. بايد با خود شخص مسئله را حل كنيم. اگر ماشين كسي را خط انداختيم نميتوانيم از خدا بخواهيم كه ببخشد. اگر كسي در خانهء وقفي نشسته است، بايد پول آن را بپردازد. اين شخص نميتواند شب احيا گريه كند كه خدايا ببخش.
افرادي نزد پيامبر (صلواتاللهعليه) آمدند و گفتند: و قد قيل له ان فلانة تصوم النهار و تقوم اليل و هي سيئة الخُلق تُؤذي جيرانها بلسانها؛ پيامبر در جواب فرمودند: لا خيرَ فيها، هي من اهل النّار. گفتند فلان خانم هر روز روزه است و هر شب نماز ميخواند در حالي كه بداخلاق است و همسايگانش را با زبانش آزار ميدهد. پيامبر فرمودند خيري در او نيست. او از اهل جهنم است.
طرف نماز ميخواند، بخواند، روزه ميگيرد، بگيرد. حجاب جزء احكام قطعي است اما اگر كسي حجاب داشته باشد و ديگران را اذيت كند، اين فرد اهل جهنم است. اين حرف پيامبر است نه حرف من. در اينكه بيحجابي اشتباه و گناه است شكي نيست. اما اين حرف صريح پيامبر است. دين آمده است كه زندگي ما را درست كند. ظاهر دين مقدمهاي است براي حقيقت عمل. شايد شبههاي پيش بيايد كه در كل دنيا حقالناسهاي خيلي بزرگي انجام ميشود كه رفتار من با همسايهام به عنوان حقالناس در آنها اصلاً به چشم نميآيد.
فرداي قيامت بازخواست ميشويم!
در اينكه هر كسي به اندازهء مسئوليتي كه بر عهده دارد، فرداي قيامت بازخواست ميشود شكي نيست. منتها مني كه دو نفر كارمند زير دستم كار ميكنند بايد با همان دو نفر خوب برخورد كنم و كسي كه مدير كل است جور ديگري مسئوليت دارد.
يكي از مشكلات ما در كشور اين است كه هر كسي تقصير را به گردن ديگري مياندازد. من به اندازهء خودم بايد درست عمل كنم. چكار به بقيه دارم؟ اگر من هم بد عمل كردم دقيقاً مثل كسي ميشوم كه به او بد و بيراه ميگويم چون فلان حق را ضايع كرده است. من به اندازهء خودم فرداي قيامت جوابگو هستم و كسي كه مسئوليت بيشتري دارد به سهم خودش بايد جوابگو باشد. در كتاب شريف ميزانالحكمه فقط هشت صفحه در باب همسايه نوشته است كه من سعي ميكنم رواياتي از آن را فقط بخوانم. در روايتي از پيامبر (صلواتاللهعليه) است كه فرمودند: با همسايهات درست رفتار كن تا مؤمن باشي. پيامبر (صلواتاللهعليه) فرمودند: جبرئيل از طرف خدا آنقدر به من سفارش همسايه را كرد، كه منتظر بودم بگويد همسايه از همسايه ارث ميبرد.
بالاتر از اين در روايات آمده است:حُرمة الجار علي الإنسان كَحُرمة اُمّه، حرمت همسايه بر انسان، مثل حرمت مادر انسان است. من با همسايهام چه برخوردي ميكنم؟ گاهي من اصلاً همسايهام را نميشناسم.
همين مسئله كه همسايهها با هم ارتباطي ندارند از ديدگاه بعضي افراد نكتهء مثبت يك مجتمع مسكوني تلقي ميشود. در روايت داريم اگر همسايه داري كنيد رزقتان زياد ميشود. من اگر با همسايه بدرفتاري كنم كاسبيام به مشكل برميخورد. اين خيلي عجيب است. ميگوييم چرا مرگهاي ناگهاني زياد شده است. كمي فكر كنيم كه اين طرز برخورد ما با هم، شايد يكي از دلايل اينگونه اتفاقات باشد. برخورد بد بچه با والدين، همسايه با همسايه و... همه در زندگي ما تأثيرگذارند. در روايت است كه فرمودند: حُسن الجوار يُعمر الديار و يزيد في الأعمار، همسايهداري نيكو، شهرها را آباد و عمرها را طولاني ميكند.
اميرالمؤمنين (عليهالسلام) در هنگام شهادت در وصيت خود فرمودند: الله لله في جيرانكم فإنهم وصية نبيّكم ما زال يوصي بهم حتي ظننا انه سيورثهم، در مورد همسايگان خود خوشرفتاري كنيد، چرا كه آنان مورد توصيه و سفارش پيامبر شما هستند. او همواره نسبت به همسايگان سفارش ميفرمود تا آنجا كه ما گمان برديم به زودي سهميهاي از ارث برايشان قرار خواهد داد. در روايت آمده است: ما تأكدت الحُرمَة بمثل المصاحبة و المُجاورة، يعني هيچ چيز بيشتر از حرمت نگه داشتن همنشين و همسايه حرمت ندارد. مرام دين در اينجا مشخص ميشود. دين ميگويد اگر با كسي دو ساعت يا چند روز همراه بودي، بر تو حرمت پيدا ميكند و حق هر رفتاري را با او نداري.
به راستي زنان اهل دوزخند يا مردان؟!
معرفت نسبت به خداوند و پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و اهل بيت عليهالسلام ويژگي اصلي انسان براي ورود به بهشت جاويد است. چنانكه متقابلاً شرط است كه اهل بيت عليهالسلام نيز او را به عنوان شيعه و مؤمن راستين بشناسند.
در گوشه و كنار از بعضي از خشكي مقدسان شنيده ميشود كه اكثريت زنان به جهنم ميروند و زنان اندكي به بهشت ميروند و با نقل برخي احاديث، زنان را ناقصالعقل و اهل جهنّم خوانده است. آيا اين گونه مطالب صحيح است؟
قرآن ميفرمايد: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» (نحل / 97)
نظير اين آيه زياد است و مناط در سعادت، چه زن و چه مرد، تقوا است و مناط شقاوت، چه زن و چه مرد، فسق و فجور است. و اين از واضحات دين اسلام است.
عوامل ورود به بهشت
در اينجا دانستن اين موضوع از ارزش به سزايي برخوردار است كه چه عواملي موجب ورود به بهشت ميشود؟ و به ديگر سخن: بهشتيان (چه زن و چه مرد) چه ويژگيهايي در دنيا دارند؟ فايده و اثر مهم پي بردن به پاسخ اين پرسش، فراهم آمدن زمينه عملي انسان براي نيل به اين ويژگيها است. اين ويژگيها عبارتند از:
معرفت خدا و پيامبر و اهل بيت
... فانه من مات منكم علي فراشه و هو علي معرفة حق ربه و حق رسوله و اهل بيته مات شهيدا و وقع اجره علي الله، و استوجب ثواب مانوي من صالح عمله و قامت النية مقام اصلاته لسيفه...
...پس راستي چنين است كه اگر يكي از شما در بستر خود در حالتي بميرد كه به حق پروردگار و حق پيامبر و اهل بيت پيامبر آشنا باشد، او شهيد از دنيا رفته پاداش شهيدان را دارد و پاداش او در روز قيامت بر عهده خداوند متعال است، و ثواب آن كار نيك كه انجام آن را در دل داشته و قصد آن را نموده بود، خواهد برد و آن قصد او براي جنگيدن در راه خدا و انجام كار نيك جايگزين و جانشين از نيام بر كشيدن شمشيرش ميشود...
مقصود امام عليهالسلام از قصد انجام كار، آن قصد و ارادهاي است كه اگر هنگام عمل فرا رسد انسان از انجام آن هيچ باكي نداشته باشد، و تنها موانع خارج از اراده و اختيار او باز دارنده او از آن كار باشد، چنين قصد و ارادهاي صاحب خود را تا آنجا بالا ميبرد كه اگر در بستر خود و با مرگ معمولي نيز بميرد در جايگاه شهيدان قرار خواهد گرفت. مشروط بر اينكه عارف به مقام خداوند و پيامبر صلي الله عليه و آله و اهل بيت عليهالسلام باشد.
معرفت نسبت به خداوند و پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و اهل بيت عليهالسلام ويژگي اصلي انسان براي ورود به بهشت جاويد است. چنانكه متقابلاً شرط است كه اهل بيت عليهالسلام نيز او را به عنوان شيعه و مؤمن راستين بشناسند.
ياري و دوستي اهل بيت
هر چند شناختن خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله و اهل بيت عليهالسلام ويژگي اصلي بهشتيان است، ولي تمام ويژگي آنان نيست، بلكه ويژگيهاي ديگري دارند كه دوست داشتن اهل بيت عليهالسلام و ياري كردن آنان از جمله آن ويژگيها است. چنانكه امام عليهالسلام فرمود:
ناصرنا و محبنا ينتظر الرحمة...
...آنكه ما را ياري رساند، و ما را دوست داشته باشد، رحمت خداوند در انتظار او است...
پارسايي
...ان التقوي في اليوم الحرز و الجنة و في غد الطريق الي الجنة...
...به راستي كه پارسايي تقوا براي امروز زندگي دنيا پناه و سپر در برابر لغزشها و گناهان و براي فردا روز رستاخيز راه به سوي بهشت است...
...فهم والجنة كمن قدر آها، فهم فيها منعمون...
...آنان پارسايان و بهشت مانند كسي است كه آن بهشت را ديده باشد، پس آنان گويا از هم اكنون در آن بهشت از نعمتهاي خداوند بهرهامند هستند.
اوصيكم عبادالله بتقوي الله و طاعته، فانها النجاة غدا، والمنجاة ابدا...
اي بندگان خدا! شما را به پارسايي تقواي الهي و پيروي از او خداوند سفارش ميكنم، به راستي كه آن پارسايي سبب رستگاري فردا قيامت و رهايي از عذاب و كيفر هميشگي است...
...اوصيكم عبادالله بتقوي الله التي هي الزاد و بها المعاد المعاذ زاد مبلغ و معاد منجح...
...اي بندگان خدا! شما را سفارش ميكنم به پارسايي كه توشه براي سفر آخرت است و روز بازگشتن به وسيله آن رونق مييابد(و پناهگاه است)، توشهاي كه رساننده انسان به مقصد قيامت و پناهگاه رهايي بخشنده از كيفر دوزخ است...
مطابقت عمل با عقيده
چنانكه بيان شد مهمترين ويژگي بهشتيان شناخت خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله و امامان عليهالسلام است، چنانكه در برابر: امامان و اهل بيت نيز آنان را بشناسند، و معني شناختن، شناختن ظاهري و صوري نيست، بلكه مقصود اين است كه انسان شايستگي خود را به اندازهاي برساند كه امامان اهل بيت عليهالسلام او را به عنوان شيعه و پيرو بپذيرند، و به ديگر سخن: اعمال او مطابق سيره و روش آنان باشد، چنانكه امام علي عليهالسلام فرمود:
ان الله سبحانه انزل كتابا هاديا بين فيه الخير و الشر فخذوا نهج الخير تهتدوا، واصدفوا عن سمت الشر تقصدوا، الفرائض الفرائض! ادوها الي الله تؤ دكم الي الجنة...
خداوند، كتاب راهنمايي را فرستاده است كه نيك و بد در آن بيان گرديده است. پس روش نيك را برگزينيد تا هدايت گرديد، و از بدي دوري نماييد تا راه مستقيم و درست را بپيمايد. واجبات را رعايت كنيد! واجبات را رعايت كنيد آنها را به گونهاي پسنديده انجام بدهيد! حق خداوند را در مورد آنها بپردازيد، كه رعايت واجبات و رعايت حق خداوند در آنها شما را به بهشت ميكشاند...
نيت خالص
اعمال انسان داراي ظاهري و باطني است، اگر انسان اعمالش درست باشد و همه كارهاي خود را مطابق فرمان خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله و اولياي دين انجام بدهد و از انجام آنچه كه مورد نهي آنان است خودداري بورزد نميتوان گفت كه او شايسته بهشت است، زيرا ممكن است انسانهاي منافق صفت و كفر باطن نيز اين اعمال را براي فريب مردم انجام بدهند. از اين رو ملاك و ضابطه اي ديگر لازم است كه اين اعمال را ارزش بخشيده و انسان را شايسته ورود به بهشت نمايد و آن چيز نيت خالص است كه امضاي درستي و صحت اعمال انسان به شمار آمده است. امام عليهالسلام در اين باره فرمود: ... و ان الله سبحانه يدخل بصدقه النية و السريرة الصالحة من يشاء من عباده الجنة.
... و خداوند به وسيله درستي و صداقت در نيت و درون شايسته هر كه از بندگانش را كه بخواهد در بهشت داخل ميكند .
بهشت به آساني فراهم نميگردد
مثال معروف است كه گل چيدن بي خار نميشود آنكه خواهان بهشت است ناگزير است كه براي رسيدن به آن تلاش و جديت فراوان نمايد و اگر سختيها و دشواريها بر او روي آورد، در برابر آنها مقاومت نمايد. و به ديگر سخن براي رسيدن به بهشت به استقبال ناملايمات برود، چنانكه امام عليهالسلام فرمود:
...الجنة تحت اءطراف العوالي...
...بهشت در سايه تير و نيزه فراهم ميگردد...
و نيز چنين روايت نموده است:
...ان رسول الله كان يقول: ان الجنة حفت بالمكاره...
...پيامبر خدا صلي الله عليه و آله همواره ميفرمود: بهشت با دشواريها پيچيده شده است...
نابرده رنج گنج ميسر نميشود مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
سعدي
"بلال" و حمايت از ولايت
بلال حبشي «بلال» بردهاي بي نام و نشان با چهرهاي سياه و بدني دردآلود از تازيانه اشرافيت زورمند و زرآلود بود. فرزند «رباح» و «حمامه» كه به جرم يكتاپرستي و آزادي خواهي شكنجه مرگبار اميه بن خلف را تا عمق جان احساس ميكرد(1) و تنها با ياد و نام خداي مهربان «احد»، شكيبايي و بردباري مينمود.
روزي كه رايحه روح پرور خداباوري و يكتاپرستي با آزادي از سوي رسول خدا(ص) به ژرفاي وجود او وزيد، شوقي شگفت آور سيماي سياه و سيرت سپيد بلال را فرا گرفت، ناگاه رو به پيامبر(ص) نمود و با ارادتي بسيار با زبان حبشي اين شعر را سرود:
«اَرَه بَرَهْ كَنْكَرَهْ كِرا كِري مِنْدَرَهْ»؛(2)
آن هنگام كه در ديار ما بهترين صفات پسنديده را جويا شوند ما تو را شاهد گفتار خود ميآوريم!!
عظمت مقام و ابهت كلام او موجب گرديد كه منصب ارجمند اذان گويي كه شعار اسلامي و نماد ارزش ديني است و در آن زمان مؤذن نمايندگي رسمي رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم را در فراخواني مردم به سوي نيايشگاه عهده دار بود به او واگذار شود.(3) به گونهاي كه ناتواني او در اداي «شين» موجب بخشودگي وي و ادامه اين مسؤوليت تنها از سوي او گردد!(4) شخصيت برجسته بلال به گونهاي بود كه با فتح مكه به دستور رسول خدا(ص) بر بام كعبه، نداي توحيد و نبوّت سرداد و چون پارهاي از وارثان كبر و استكبارِ جاهليت، زبان به نكوهش او و ستايش خود گشودند، فرشته وحي با پيام پرنويد الهي در آيهاي نوراني بر رسول خدا(ص) فرود آمد تا معيار برتري از سرسپردن «قبيله» به دل سپردن به «قبله» و ميزان تقوا و پرهيزگاري استوار شود.(5)
و در پي آن جبرئيل امين با نزول خود نخست سخن اَشرافِ خودخواه را كه شرافت خود را در حقارت ديگران ديده و از پيامبر(ص) خواستار دوري بردگان و پابرهنگان ديروزي بودند تا جايگاهي والا نزد رسول خدا(ص) يابند مردود شمرد كه با اين خبر سرور و شادي وجود بلال را فرا گرفت،(6) روح او اطمينان و آرامش يافت و آنقدر به پيامبر(ص) نزديك شد كه زانوانش در كنار پاهاي آن حضرت ديده ميشد. سپس خداوند رسول خود را دعوت به بردباري و همراهي افزونتر با موحّدان پابرهنه و شيفتگان الهي نمود كه:
«و اصبر نفسك مع الذّين يدْعُونَ رَبَّهم بِالْغَداةِ و الْعَشي يريدُونَ وَجْهَهُ و لا تَعْدُ عَيناكَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الحياة الدنيا ...»؛(7)
[اي رسول ما!] با كساني كه پروردگارشان را صبح و شام ميخوانند (و) خشنودي او را ميخواهند، شكيبايي پيشه كن و دو ديدهات را از آنان برمگير. مبادا زيور زندگي دنيا را بخواهي [و از آنان غافل شوي] ...
بلال در نگاه رسول خدا(ص) و امير مؤمنان(ع)
شناخت روشنگر بلال نسبت به معارف الهي و شايستگيهاي والاي او به گونهاي بود كه رسول خدا(ص) بهشت را مشتاق علي، سلمان، عمّار و بلال دانست(8) و گفتار وي را به هنگام اذان، يگانه حجّت در خودداري از خوردن و آشاميدن به هنگام ماه رمضان معرفي كرد.(9) آن زماني كه قريشيان در برابر اسلام مقاومت ميكردند، آن حضرت از بلال درخواست كرد پس از اذان از خداوند بخواهد تا او را بر ضد قريش ياري دهد.(10) و روزي كه سخن از سراي فردوس و بهشت برين به ميان آمد، فرمود: «بلال در بهشت بر شتري سوار ميشود و اذان ميگويد. چون جملات «اشهَد اَنْ لا اِله اِلاّ اللّه » و «اشهَد اَنَّ محمدا رسولُ اللّه » را ادا ميكند، لباس آراستهاي از لباسهاي بهشتي بر تن او ميكنند.»(11)
دفاع درس آموز پيامبر(ص) از بلال در عرصههاي مختلف زينت بخش تاريخ است، به گونهاي كه آن حضرت در ماجرايي از ابوبكر خواست تا از بلال و دوستان او عذرخواهي كند!(12) و هنگامي ديگر كه ابوذر سخن از سياهي صورت بلال مطرح كرد، رسول خدا(ص) با عبارتي كوتاه، بزرگي تقصير او را گوشزد كرده، فرمود: هنوز اندكي از كبر جاهليت در تو وجود دارد؟!
در اين هنگام ابوذر صورت خود را بر خاك گذارد و به بلال گفت سر را از خاك برنمي دارد تا او پاي خود را بر صورت او گذارد و بلال نيز چنين كرد.(13)
بلال همچون سلمان صحابي صالح و برجستهاي بود كه به خانه فاطمه زهرا(س) رفت و آمد داشته، در بسياري از مواقع از سوي رسول خدا(ص) براي انجام كاري مأموريت مييافت. روزي آن حضرت پولي به بلال داده، فرمود:
«يا بلالُ! ابتع بها طيبا لابنتي فاطمة»؛(14) اي بلال! با اين پول عطر و ماده خوشبويي براي [جهيزيه] فاطمه دخترم تهيه كن.
گاهي كه مشتاق ديدار فرزندان فاطمه(ع) ميشد، رو به بلال كرده، ميفرمود:
«يا بلال! ايتني به ولدي الحسن و الحسين»؛(15) بلال! فرزندانم حسن و حسين را به رايم بياور.
به يقين، اطمينان فراوان و اعتماد چشمگير رسول خدا(ص) نسبت به بلال، زمينه ساز گفت و گوهايي اينچنين بود.
روزي امام علي(ع) با شناختي روشن از پيشينه بلال، او را چون خود دانست و فرمود:
پيشگامان به دين اسلام پنج نفرند: من پيشقدم عرب هستم، سلمان پيشگام عجم، صهيب اولين مؤمن از روم، بلال پيشقدم حبشه و خباب پيشگام نبط.(16)
بلال در نگاه فاطمه(ع)
حضزرت زهرا(س)، بلال را شيعهاي هوشيار، آگاه به زمان، هوشمند در پديدههاي پيدا و پنهان جامعه و داراي بينشي روشنگر ميدانست. از اين رو هيچ
گاه سخني يا گلايهاي از كوتاهي بلال در عرصههاي حمايت از ولايت بر زبان جاري نكرد و هماره شيوههاي حركت و ستيز آرام او را با غاصبان ميستود.
آن هوشياري و اين بيداري سبب گرديد كه لحظهاي با غاصبان خلافت نرمش و يا سازش نشان ندهد و نسبت به آنچه در توان داشت، مبارزهاي از سر تحليل درست و شناخت عميق شروع كند.
روزي كه خبر از پايان كار سقيفه و آغاز رياست خليفه به او رسيد، در حالي كه سراپا اندوه و ماتم بود، در مسجد رسول خدا(ص) نشسته بود و در باره اين فاجعه بزرگ كه ضايعهاي بي جبران بود، ميانديشيد و آن را قضا و قدر الهي ميشمرد. ناگاه خليفه وارد شد و هنگام اذان فرا رسيد. اطرافيان منتظر صداي بلال بودند تا همچون زمان رسول خدا(ص) نداي توحيد و نبوت با صداي خود سر دهد. اما او را ساكت در گوشهاي ديدند. به گمان بي خبري نزد بلال آمده گفتند: بلال! اذان. اذان! و او با شهامت و رشادت بسيار پاسخ داد: پس از اين اذان نميگويم. شخص ديگري را معين كنيد. خليفه اول خود نزد بلال آمد و گفت: برخيز اذان بگوي بلال! و او سري از بصيرت و بينايي تكان داد و گفت: نه!
و چون سخن ابوبكر را شنيد كه براي چه بلال؟ پاسخ داد: اگر مرا [با آزادي از دست اميه] به بندگي خود گرفتهاي، در اختيار تو هستم و اگر در راه خدا آزاد ساختهاي، پس مرا رها كن و به حال خود واگذار.
و چون شنيد كه من تو را در راه خدا آزاد كردهام، پاسخ داد:
من پس از رسول خدا(ص) براي احدي اذان نخواهم گفت.(17)
آن گونه در برابر سران زر و زور و تزوير ايستادگي كرد و با صراحت بسيار اين سخن را بر زبان جاري كرد:
من پس از رسول خدا(ص) براي احدي اذان نخواهم گفت!
اما آنگاه كه دخت رسول خدا(ص) به ياد دوران پرعظمت و باشكوه اسلام و نبوت پدر عزيز خود فرمود: «اِنّي اشتهي اَنْ اَسْمَعَ صوتَ مؤذنِ اَبي (ع) بالاذان»؛(18) بسيار دوست دارم صداي اذان بلال، مؤذن پدرم را بشنوم، اطاعت تمام عيار نمود و بار ديگر صداي خود را در فضاي مدينه طنين انداز كرد. با عبارت «اشهد اَنَّ محمدا رسولُ اللّه »؛ قلب دخت رسول خدا(ص) به لرزه در آمد، اشك او چون سيل از ديدگان جاري شد به گونهاي كه نقل شده است فاطمه(ع) نالهاي زد، بر زمين افتاد و بي هوش گرديد.
ناگاه خبر به بلال رسيد كه اذان را رها كن، فاطمه(ع) غش كرده است و او چون هراسان و سراسيمه از بام فرود آمد، خدمت پاك بانوي آفرينش رسيد تا از حال او جويا شود. زهرا(ع) به هوش آمده فرمود: بلال! اذان را تمام كن!
و او كه از عشق بي كران دختر پيامبر(ص) به پدر آگاه بود پاسخ داد:
دختر رسول خدا! مرا از اين كار معذور بدار زيرا بر جان شما هراسانم، ميترسم خويشتن را به هلاكت رساني.(19)
بلال و حمايت از ولايت
بلال از علي(ع) و فاطمه زهرا(س) و آرمانهاي آنان حمايت بي دريغ ميكرد. آنگاه كه امام(ع) در بين مسلمانان حاضر ميشد، احترام چشمگيري به او مينمود، به گونهاي كه برخي زبانِ اعتراض به او ميگشودند و ميگفتند: ابوبكر تو را از اميه خريد و آزاد كرد، با اين خصوصيت، علي(ع) را بيشتر از او احترام ميكني؟
بلال پاسخ داد:
حق علي(ع) بر من، بيش از ابوبكر است، زيرا ابوبكر مرا از قيد بندگي و شكنجه و آزاري كه در دنيا نجات داد، گرچه با صبر و بردباري [و شهادت] به سوي بهشت جاودان رهسپار ميشدم، اما علي(ع) مرا از عذاب ابدي و آتش هميشگي جهنم نجات بخشيد. چون به خاطر دوستي و ولايت او و برتر دانستن وي بر ديگران، سزاوار بهشت برين و نعمتهاي پايدار و ابدي آن خواهم بود!
هنگامي كه هواداران ابوبكر، مردم را به بيعت با وي دعوت ميكردند، سراغ بلال آمده (با اطمينان بسيار نسبت به پذيرش) پيشنهاد بيعت دادند.
او با كمال خونسردي، به دور از هيجانات و جريانات زودگذر و از سر شناخت و معرفت، بيعت را نپذيرفت. عمر كه شاهد ماجرا بود با عصبانيت گريبان او را گرفت و با لحن تندي گفت:
اين پاداش ابوبكر است كه تو را آزاد ساخت!
بلال پاسخ داد: اگر ابوبكر مرا به خاطر خداوند آزاد كرده، براي خدا نيز مرا به اختيار خود واگذارد و اگر براي غير خدا آزاد كرده، من در اختيار او هستم، هرچه ميخواهد بكند، اما هرگز با كسي كه پيامبر(ص) او را جانشين نكرده است بيعت نميكنم و آن كه او را جانشين خود قرار داده، پيرويش تا روز قيامت بر گردن ما است.
عمر وقتي پاسخ راسخ و سخن صريح بلال را شنيد، برآشفت و به او دشنام داده، گفت:
«لا ابا لك ...»؛ اي بي پدر ديگر در مدينه نبايد بماني.
و اين آغاز تبعيد بلال از مدينه به شام به خاطر دفاع از امامت و ولايت بود.
در آخرين لحظات حضور در شهر رسول خدا(ص) و در كنار دخت پيامبر(ص) و امير مؤمنان(ع) اين اشعار را زمزمه ميكرد:
«باللّه لا اَبابَكرٍ نجوتُ وَ لو لا اللّه نأمت عَلي اَوْصالي الضَبُعْ»؛(20)
به وسيله خدا نجات يافتم نه به خاطر ابوبكر و اگر خدا نبود كفتار، رگهاي مرا ميدريد. خداوند مرا در محل خوبي جاي داد و مرا گرامي داشت، همانا خير نزد او يافت ميشود. مرا پيرو بدعت گذاري نخواهيد يافت و من مانند آنان بدعت گذار نيستم.
بلال به شام رفت، ايامي چند در آن ديار زندگي كرد و سرانجام در بين سالهاي 18_21 هجري قمري در زمان خلافت عمر در اثر بيماري طاعون ديده از جهان خاكي فرو بست و به ديار افلاكي پر كشيد. بابُ الصغير دمشق قبرستان شام است كه پيكر پاك بلال را در آغوش خود جاي داده و همه روزه زيارتگاه ارادتمندان مسلمان است.
پي نوشت ها :
1. بلال، سخنگوي نهضت پيامبر(ص)، عبدالحميد جودة السحار، ترجمه علي منتظمي، ص4 و 3.
2 .شكول شيخ بهايي، عزيزاللّه كاسب، ص252.
3. تفسير منسوب به امام عسكري(ع)، ص462؛ علل الشرايع، ص461.
4. عدة الداعي، ص21؛ المحجة البيضاء، ج2، ص310.
5. حجرات، 13؛ ياييها الناس انّا خلقناكم من ذكرٍ و انثي و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا اِنَّ اكرمكم عند اللّه اتقيكم. (ر.ك: تفسير الميزان، ج18، ص325؛ اطيب البيان، ج12، ص231؛ البرهان، ج4، ص210؛ نمونه، ج22، ص196؛ تفسير القمي، ج1، ص179).
6. انعام، 52؛ و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغداة و العشي يريدون وجهه ما عليك من حسابهم منشي ءٍ و ما من حسابك عليهم منشي ءٍ فتطردهم فتكون من الظالمين. (ر.ك: تفسير الميزان، ج7، ص99؛ بيان السعاده، ج2، ص132؛ روح المعاني، ج7، ص158).
7. كهف، 28.
8. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج10، ص104؛ عوالم العلوم، ج14، ص308.
9. بحارالانوار، ج83، ص131؛ نهاية الاحكام، ج1، ص422 و 524.
10. تاريخ تحول دولت و خلافت، ص107، نقل از التراتيب الاداريه، ج1، ص79.
11. بحارالانوار، ج84، ص116؛ ر.ك: مجمع الرجال، ج1، ص281.
12. مختصر تاريخ دمشق، ج5، ص261.
13 .شرح نهج البلاغه، ج11، ص198.
14. بحارالانوار، ج104، ص88؛ دلائل الامامه، ص87.
16.همان، ج22، ص499.
17. بلال سخنگوي نهضت پيامبر(ص)، ص3.
18. احقاق الحق، ج19، ص153؛ كتاب من لا يحضره الفقيه، ج1، ص297؛ بحارالانوار، ج43، ص157.
19.بحارالانوار، ج43، ص158.
20.همان، ص119 (برخورد بلال با خليفه دوم به گونهاي افشاگرانه، تهاجمي و يا نوعي دادخواهي در آن به چشم ميخورد؛ گرچه بسياري جرأت اين گونه برخورد را در خود نميديدند! به طور مثال روزي عمر به بلال گفت: هنگام اذان نشده است، چرا اذان ميگويي؟ و او پاسخ داد: زماني كه تو از الاغ خودت گمراهتر بودي من وقت را ميشناختم. نك: مختصر تاريخ دمشق، ج5، ص267).
چرا رنگ مشكي؟!
از سالها قبل، در واقع از وقتي موضوع حجاب زن به صورت جدي در دنيا مطرح شد، مخالفين حجاب، سعي ميكردند حجاب را با موضوع رنگ آن طرد كنند. براي موافقين هم رفته رفته اين شبهه قوت گرفت كه «چرا رنگ مشكي؟». در واقع هر كس ميخواست چادر را زير سوال ببرد، رنگ مشكي را زير سوال ميبرد.
معمولاً مشكي رنگ افسردگي، عزا و اندوه و غم است. افسردگي به عنوان يك بيماري پاتولوژيك، عزا به مفهوم يك سنت، و غم و اندوه هم به معني يك فرآيند زمينهساز براي تخليه هيجان. همه اين موارد هم درست و هم غلط است. درست است از اين جهت كه رنگ مشكي به عنوان نمادي براي همه اين موارد است و به اينها كمك ميكند، اما محدود به اين مفاهيم نيست. در واقع نميشود تنها اين مفاهيم را از رنگ مشكي برداشت كرد.
رنگ تيره موجب استتار و اختفاي اشياء و مانع از ديدن آنهاست. چشم در تاريكي جايي را نميبيند و پارچه يا پرده سياه مايه احتجاب اشيايي است كه در پس پرده قرار دارند. لذا بانوان عفيف مسلمان، رنگ لباسهاي ظاهر ـ اعمّ از چادر، مانتو و روسري ـ را از رنگهاي تيره برگزيدهاند تا اندامشان از چشم نامحرمان پوشيدهتر باشد و بدين وسيله «گوهر عفاف» خود را محفوظتر بدارند و استفاده از رنگهاي شاد و مهيّج و هرگونه مجلسآرايي را به خلوت خانه و در جمع محارم خويش اختصاص ميدهند.
در روانشناسي رنگها، همان گونه كه نوع رنگ در ايجاد گرسنگي، سيري، خشم و آرامش تأثير مستقيم دارد، در شعلهور شدن غرايز جنسي نيز دخالت مستقيم دارد. رنگ سياه باعث كاهش شهوت است؛ چنان كه امام صادق ـ عليهالسلام ـ در اين زمينه خطاب به «حنّان بن سُدَير» كه نعلين سياه پوشيده بود، فرمودند: «آيا نميداني رنگ سياه مايه تقليل شهوت است». (وسايل الشيعه، شيخ حر عاملي، ج 3، ص 386)
نگاه مثبت به رنگ مشكي
رنگ مشكي در يك نگاه ديگر رنگ وقار و اقتدار و از رنگهاي صامت است كه نگاه را سريع به سمت خود جذب نميكند. از هنگام نزول آيه جلباب، زنان با پوشش تيره در جامعه حضور مييافتند و رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ نيز آنها را نهي نميكرد و اين نهي نكردن رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ خود بيانگر مقبوليت اين عمل است؛ چنان كه در روايتي از امام صادق ـ عليهالسلام ـ آمده است كه فرمودند: «لباس سياه مكروه است مگر در خَف، عمامه و عبا» (وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملي، ج 8، ص 382) و خف نوعي كفش چرمي است.
اين، نشان دهنده آن است كه استفاده معقول از رنگ سياه، نه تنها مكروه نيست، بلكه پسنديده و مورد قبول خدا، رسول ـ صلّي الله عليه و آله ـ و ائمه ـ عليهم السّلام ـ ميباشد. البته رنگ سياه به عنوان زمينه و متن زندگي، هرگز پسنديده نيست و اسلام نيز آن را قبول نميكند و در برابر آن، رنگهاي باز و روشن و فرح بخش را توصيه ميكند، امّا از اين كه اين رنگ در حاشيه متن اصلي و دائمي زندگي به كار رود، مانع نميشود؛ بلكه بعضاً ترغيب هم ميكند.
اصرار و تشويق پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ بر پوشيدن لباس سفيد و توصيه امام صادق ـ عليهالسلام ـ به «حنّان بن سُدير» به پوشيدن نعلين زرد (سياه پوشي در سوگ ائمه نور ـ عليهم السّلام ـ، علي ابوالحسني ص 280) و ديگر تشويقها و دستورات پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ و ائمه ـ عليهم السّلام ـ بيانگر اين است كه استفاده از رنگهاي مختلف ـ اعم از تيره و روشن ـ صبغه مذهبي دارد.
كراهت رنگ مشكي
آنچه در باب رنگ مشكي بسيار مطرح است، كراهت رنگ مشكي است. كراهت يك مفهوم درون ديني است، بنابراين وقتي در باب كراهت اين رنگ به منابع ديني رجوع ميكنيم، ميبينيد به 5 دليل مستحب است كه رنگ حجاب، رنگ مشكي باشد. و كراهت آن به عنوان يك تبصره است.
در روايات داريم افرادي كه غاصب حق ولايت اهل بيت (ع) هستند، از بنياميه و بنيعباس، رنگ مشكي را به عنوان نماد مخالفت با پذيرش وصايت بلا فصل اميرالمؤمنين علي(ع) و مخالفت با جانشيني اهل بيت بعد از پيامبر استفاده ميكردند.
زماني كه امام رضا به اجبار به عنوان وليعهد انتخاب ميشوند، مأمون به عنوان نماد پذيرش اين ولايتعهدي، اعلام ميكند كه همه پوششهاي سياه را به رنگ سبز علوي تغيير دهند. او با تغيير نماد، اختلال اجتماعي را براي طرفداران بنيعباس، ايجاد كرد. بنابراين، در زمان امام رضا آن نماد كاملاً تغيير كرد. تا زماني كه رنگ مشكي رنگ مخالفت با خوبيها بود، ائمه با انتخاب آن به عنوان رنگ پوشش مخالفت ميكردند. در واقع هر زمان رنگ، مفهوم غير ارزشي و ضد ارزشي پيدا كرد، آن رنگ مطرود خواهد بود؛ چرا كه رنگ گناه ويژهاي ندارد.
در مورد عدم كراهت استفاده از كفش و عبا و عمامه سياه در روايتي به نقل از امام صادق(ع) آمده است: «رسول گرامي اسلام ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ استفاده از رنگ سياه را در پوششها ناخوش داشت؛ مگر در سه چيز: در كفش و عبا و عمامه.»
يكي از ايرادات ما در مباحث فرهنگ ديني اين است كه برخي موادي را كه مشروط است، مطلق ميكنيم و دچار خطا ميشويم. يا گاهي موارد مطلق را مشروط ميكنيم. مثلاً بارها شنيدهايد وضو گرفتن با آب گرم مكروه است. اين را شرح ميدهند كه آب سرد نشاط ميآورد و يا... بله، اين موارد صحيح است، اما در متن دين ما آمده كه وضو با آبي كه با نور خورشيد گرم شود، مكروه است. به عبارت ديگر در ابتدا بايد بدانيم دين چه گفته و بعد براي آن تحليل علمي بياوريم. اينها خطاهاي فرهنگي- ديني جامعه عاميانه ماست كه گاهي به خواص هم كشيده ميشود.
دين مبين اسلام، با توجه به آيات تكويني خداوند در پهنه طبيعت و آيات تشريعي موجود در قرآن كريم، بهره گيري از پوششهاي رنگي را جز در موارد ذيل مجاز دانسته است:
1. پوششهاي رنگيني كه شعار و علامت دشمنان اسلام است. استفاده از اين پوششها تا وقتي كه ويژگي اين گروه است، مجاز نيست.
2. پوششهاي رنگيني كه موجب انگشت نما شدن فرد در نزد ديگران ميشود (لباس شهرت).
3. پوششهاي رنگيني كه اثر روحي نامطلوبي بر انسان يا اعمال عبادي او ميگذارد.
4. پوششهاي رنگيني كه برخلاف شؤونات اجتماعي اسلام و عرف مذهبي است. امام صادق(ع) خطاب به عبيد بن زياد فرمود: اياك ان تزينّ إلاّ في أحسن زي قومك«خود را تزيين مكن مگر مثل قوم خود.» و نيز فرمود: «خير لباس كل زمان، لباس اهله»؛ «بهترين پوشش هر عصري لباس مردم همان زمان است.» البته در اين موارد مؤمنين اهل تقوا معيار محسوب ميشوند.
5. پوششهاي رنگين زن در عده وفات شوهر.
6. پوششهاي رنگين و جذاب زن و مرد براي نامحرمان.
7. پوششهاي رنگين مخصوص زنان از سوي مردان و بالعكس.
لباس در فرآيند اجتماعي جديتر از آن است كه فكر ميكنيم. فرانسه، مهد آزادي، با پوشش اسلامي دختران مسلمان مشكل دارد. در واقع امروزه مفهوم لباس بسيار جديتر و حساستر از گذشته است، چرا كه پيامهايي را كه منتقل ميكند بسيار مؤثرتر است.به عبارت ديگر امروز لباس به خودي خود نقش يك"رسانه"را بازي ميكند. مثلاً اگر يك دختر فرانسوي تنها يك روسري به لباسهايش اضافه كند و در كنار او خانم راهبهاي هم باشد، راهبه اجازه ورود به استاديوم ورزشي را دارد، اما دختر محجبه فرانسوي خير. هر چند در ظاهر پوشش راهبه كاملتر هم به نظر ميرسد. اما پوشش دختر فرانسوي مفهوم ويژهاي را منتقل ميكند.
استفاده از رنگ ها در اسلام
اسلام در خصوص رنگ دو دستهبندي، يكي براي حضور اجتماعي، و ديگري حضور در خلوت محارم دارد. رنگ اول اسلام در خلوت، سفيد است و براي آن دلايل متعددي بيان ميشود. سفيد نماد پاكي، شادي و آرامش است. براي مثال، در آداب يك مسلمان شيعي هست كه وقتي به زيارت يك امام ميروي، لباس نو سفيد رنگ بخر يا در اعياد ذكر ميشود كه لباس نو سفيد به تن كنيد، شايد كه با تاكيد بر اين فرآيند كه پاكي بيرون به پاكي درون هم منتقل بشود. اما در عرصه فعاليتهاي اجتماعي، رنگ اول اسلام به عنوان «پوشش نهايي» رنگ سياه است. بنابراين وقتي قرار است حضور اجتماعي مقتدرانه و رسمي باشد، رنگ مشكي را انتخاب ميكند. اين رنگ نوعي اقتدار و «دورباش» را به مخاطب القا ميكند. گاهي نوع پوشش ما به ديگران اين اجازه را ميدهد كه حريم خصوصيمان را بشكنند. يعني رنگ انتخابي ما به قدري دورباش كمي دارد، كه احتمال دارد ديگران به اين حريم وارد شوند.
در بحث حجاب هم رنگ مشكي اين دورباش را به نامحرم ميدهد، ضمن اينكه به دليل صامت بودنش جلب توجه هم نميكند. نكتهاي را هم كه در رواياتمان بدان اشاره ميشود اين است كه رنگ مشكي، شهوت را كم ميكند. رنگ مشكي به عنوان نماد اجتماعي براي زن و مرد يكسان است، اما به دليل اينكه حجاب ظاهري زن ظرافتهاي بيشتري دارد، اولويت با خانمها خواهد بود.