تعداد بازدیدها :
تعداد نوشته ها :
تعداد نظرات :
شباهتهاي خوارج با وهابيت
اين گفته وهابيان: «لادعاء الالله و لاشفاعة الالله و لا توسل الاّبالله و لا استغاثة الاّبالله»، شعار «لا حكم الا لله» خوارج را در ذهن تداعي ميكند.
حضرت علي(عليهالسلام) در مورد اين كلمه فرمود: «كلمة الحق يراد به الباطل»، يعني ـ كلمه حق است، چون مطابق با آيه كريمه «اِنْ الحكم الاّ لله» است و اراده باطل است، زيرا منظور از آن را اميري گرفتند كه فقط بايد خدا باشد و غير از او كسي نبايد حكومت كند. لازمه حكومت خداوند در ميان مردم، تجسيم است.
با پژوهش در تاريخ اسلام و شناخت سيره خوارج روشن ميشود كه آنان داراي افكاري بسته و برداشتي غلط از اسلام، قرآن و خلافت الهي بودند و چگونه با مسلمين برخورد ميكردند و از روي جهل و بي خردي، به تكفير آنها ميپرداختند خون و اموال آنها را مباح ميشمردند! سپس در روش وهابيان و فتاواي آنها و سياستي كه در قبال امت اسلام در پيش گرفتند بنگرد در اين صورت متوجه ميشود كه روش اينان در امتداد روش خوارج است و مسلمانان از زماني كه ابن عبدالوهاب مسلط شد تا زمان حاضر، بهاي تأثير آن جريان خطرناك را ميپردازند. اين گفته وهابيان: «لادعاء الالله و لاشفاعة الالله و لا توسل الاّبالله و لا استغاثة الاّبالله»، شعار «لا حكم الا لله» خوارج را در ذهن تداعي ميكند.
حضرت علي(عليهالسلام) در مورد اين كلمه فرمود: «كلمة الحق يراد به الباطل»، يعني ـ كلمه حق است، چون مطابق با آيه كريمه «اِنْ الحكم الاّ لله» است و اراده باطل است، زيرا منظور از آن را اميري گرفتند كه فقط بايد خدا باشد و غير از او كسي نبايد حكومت كند. لازمه حكومت خداوند در ميان مردم، تجسيم است.
وهابيت و و مسلك حنفي !
اگرچه نويسندگان ايراني معاصر محمد بن عبدالوهاب (1) و برخي از نويسندگان عثماني، وي را حنفي مذهب دانستهاند (2) ولي با توجه به نحوه تعليمات او و موافق بودن آنها با مذهب حنبلي و اين كه پدرش و برادرش از علماي حنبلي بودند و پيروانش همواره خود را حنبلي ميدانستهاند، ديگر شكي باقي نميماند كه بنيان گذار مسلك وهابيت در آغاز امر، مذهب حنبلي داشته است و اين مسلك از مذهب حنبلي سرچشمه گرفته است و عموم بنيانگذاران عقائد وهابيت، مانند: ابو محمد بر بهاري، ابن بطه، ابن تيميه و ابن قيم و محمد بن عبدالوهاب همه از علماي حنبلي بودهاند و به همين جهت وهابيان، خود را از اهل سنت و جماعت و حنبليمذهب ميدانند.
از نظر محققان، مسلك وهابيتشباهت زيادي با مسلك خوارج دارد و چنين مينمايد كه كيش وهابي ادامه تاريخي فكر خارجيگري و انديشه خوارج است. و ميدانيم كه فرقه خوارج در جنگ صفين از جريان حكميت پيدا شد كه خود داستان مفصلي دارد ريشه اصلي و پايه اعتقادات خوارج را چند چيز تشكيل ميدهد:
1- شعار خوارج اين بود كه: «لا حكم الا لله» (حكومتي جز حكومتخدا نيست) و امير مؤمنان علي عليهالسلام فرمود: «كلمه حق اريد بها باطل» اين كلمه حقي است كه از آن باطل اراده شده است. (همان) مقصود خوارج از اين كلمه اين است كه كسي نميتواند امير و حاكم باشد و در مسائل ديني نميتوان به «حكميت» پرداختبدينجهتحكميت صفين را كفر و گناه ميپنداشتند در صورتي كه در خود قرآن مردم در موارد اختلاف به حكميت و داوري فرا خوانده شدهاند آنجا كه ميفرمايد:
«و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها..» . (نساء، آيه 35)
«هرگاه ترسيديد كه ميان زن و شوهر اختلاف پديد آيد، داوري از خانواده مرد و داوري از خانواده زن برگماريد» .
و در آيه ديگر ميفرمايد: «...يحكم به ذوا عدل منكم..» . (مائده: آيه 95)
«دو نفر عادل از شما داوري كند و حكم نمايد» .
همچنين شعار وهابيها اين است كه : «لا دعاء الا لله، لا شفاعة الا لله، لا توسل الا بالله، لا استغاثة الا بالله و...» دعا، شفاعت، توسل و مددخواهي جز از خدا و براي خدا نيست و اين سخن، درست است ولي وهابيها منظور نادرستي از آن اراده كردهاند.
2- شباهت ديگر وهابيان با خوارج آن است كه خوارج خيلي به ظاهر مقدس بودند و نسبتبه نماز و تلاوت قرآن اهتمام زياد ميورزيدند، حتي از كثرت سجده، پيشاني آنها پينه بسته بود. پيامبر اسلام(ص) در باره آنها فرمود:« يَحْقِرُ أَحَدُكُمْ صَلَاتَهُ مَعَ صَلَاتِهِمْ وَصِيَامَهُ مَعَ صِيَامِهِمْ يَقْرَءُونَ الْقُرْآنَ لَا يُجَاوِزُتراقيهم » يعني نماز و روزه شما در برابر نماز و روزه آنها ناچيز است،اما ايمان آنها ظاهري است و از حلقومشان تجاوز نميكند.(صحيح مسلم، ج5، ص299) آري آنها خوردن خرماي بر خاك افتاده را حرام ميدانستند،اما خون مسلمين را مباح ميشمردند. تاريخ گواه اين ادعا است.
وهابيها نيز اين چنيناند به ظاهر تعصب در دين دارند و در مسائل ديني سختگيرند، نماز را به موقع ميخوانند و در عبادت خدا خود را خسته ميكنند و در طلب حقاند ولي راه خطا ميپيمايند و از محرمات شديداً اجتناب مينمايند تا آنجا كه از تلگراف كه حكم شرعي آن معلوم نيست، استفاده نميكنند
3- شباهتسوم وهابيها با خوارج اين است كه خوارج جز خود، بقيه مسلمانان را كافر ميدانستند و ميگفتند كسي كه مرتكب گناه كبيره ميشود، در آتش مخلد خواهد بود و همچنين خون و مال مسلمانان جز خود را حلال ميدانستند ( الملل و النحل ،شهرستاني ، ج 1، ص 137)
وهابيها نيز وضعي مشابه آنها را دارند، آنان ساير مسلمانان را مشرك ميدانند و خون و مال آنها را حلال ميشمارند و مسلمانان را مشرك خطاب ميكنند و كشورهاي اسلامي را سرزمين كفر معرفي مينمايند و هجرت از آنها را لازم و ضروري ميدانند و كسي را كه نماز را ترك كرده، اگرچه منكر آن نباشد، واجبالقتل ميشمارند . (3) .
4- همانطوري كه وهابيها در شبهههاي خود به ظاهر برخي از آيات كه به زعم آنها به كفر مرتكب كبيره دلالت دارند، استناد كردهاند وهابيها نيز در اين شبهه به ظواهر بعضي آيات و ادله كه گمان ميكنند بر حرمت و شرك بودن اشتغاثه و استعانت از غير خدا، دلالت دارند، تمسك جستهاند.
5- همچنان كه خوارج مسلمانان را ميكشتند ولي بتپرستان و مشركان از شر آنها در امان بودند، وهابيها نيز چنين ميكردند در هيچ تاريخي نقل نشده كه وهابيان با كفار جنگ كرده باشند آنان هرچه كشتهاند، از مسلمانان كشتهاند، بيآنكه گناهي از آنها سر زده باشد. كافي است كه به تاريخ آنها مراجعه كرده و كشتار بيرحمانه آنها را در حمله به مكه و مدينه و طائف، كربلا و يمن و نجف و ساير بلاد اسلامي از نظر بگذرانيم در صورتي كه در همين زمان، كفر و الحاد در روي زمين گسترده و عالمگير شده بود وهابيان به فكر پيكار با آنان برنيامدند، بلكه با انگليسيها و ديگر بيگانگان ساختند و مسلمانان را قتل عام كردند.
6-خوارج باكي ازمرگ نداشتند و آن را با آغوش باز استقبال ميكردند زيرا چنان ميپنداشتند كه پس از مرگ به بهشتخواهند رفت. گويند يكي از آنها در جنگ نيزهاي خورد و او همينطور خود را به دشمن رسانيد و او را بكشت و اين جمله را ميخواند: «و عجلت اليك رب لترضي!» «به سوي تو پروردگارا شتاب كردم تا از من خشنود شوي» .
وهابيها نيز در ميدان چنگ از خودگذشتگي و فداكاري نشان ميدهند و به گمانشان اگر مردند راهي بهشت ميشوند و در جنگ اين رجز را ميخوانند: «هبت هبوبالجنة; وين انت يا باغيها» .
7- در حق خوارج گفته شده، «كلما قطع منهم قرن نجم قرن» (4) «هرگاه شاخي از آنها قطع شود شاخي ديگر برويد و ظاهر گردد». بارها خوارج ريشهكن شدند، باز گروهي از جاي ديگر سر بلند كردند و همينطورند وهابيان، شريف با آنها پيكار كرد و محمد علي پاشا آنها را از بن برانداخت و فرزندش ابراهيم پاشا به مركز درعيه حمله كرد و آن را با خاك يكسان ساخت ولي باز از جاي ديگر سر درآوردند و فتنه و آشوب بپا كردند (5) .
جمعيتخوارج كه در اواخر دهه چهارم قرن اول هجري در اثر يك اشتباه خطرناك به وجود آمده بودند، بيش از يك قرن و نيم دوام نياوردند و در اثر تهورها و بيباكيهاي جنونآميز مورد تعقيب خلفا قرار گرفتند و خود و مسلكشان را به نابودي و اضمحلال كشاندند و در اوائل دولت عباسي يكسره منقرض گشتند ولي اين مسلك خطرناك اثر خود را باقي گذاشت.
افكار و عقايد خارجيگري در ساير فرق اسلامي نفوذ كرد و طرز فكر خارجيگري در مسلك وهابيت به شكلي مقدس مآبانهتر و خشونتآميز تر و مصيبتبار تر احيا شده و رواج دارد و موجب بروز فاجعههائي در قلب عالم اسلام گشته و ميشود بنابراين فرقه خوارج اگرچه منقرض شده، ولي مكتب و طرز فكر خارجگيري در جهان اسلام باقي است.
پينوشتها:
1- ناسخالتواريخ: ج1، ص 119، 120 جلد قاجار - روضةالصفاي ناصري، ج9، ص 381- مسير طالبي: ص 408.
2- سليمان فائق بك، تاريخ بغداد، ص 152.
3- رساله دوم از رسائل الهديةالسنية، ص 65 و 86.
4- از كلمات مولاي متقيان علي عليه السلام.
5- كشف الارتياب، از ص 112 تا 117 مقدمه سوم.
جشن صد سالگي بهائيت
با دستگيري و اعدام باب و وقوع حوادث خونين در ايران (در خلال سالهاي 1264 و 1265ق) نظير ترور آيتالله شهيد ثالث و آشوب در نقاط مختلف ايران (مازنداران، زنجان و تبريز) مقارن با سالهاي نخست سلطنت ناصرالدين شاه. اوضاع كشور بسيار آشفته شد و حمايت پنهان و آشكار بيگانان از عناصر شورشي، بر پيچيدگي اوضاع افزود. اما اقدامات قاطع اميركبير در سركوب غائله، عرصه را بر آنها تنگ كرد و توانست موج ناآراميهاي ناشي از شورش مسلحانه بابيان را مهار كند اتباع باب كه بعد از اعدام او بر سرجانشيني دچار درگيريهايي شده بودند در 1268 ق ناصرالدينشاه را با هماهنگي برخي از سران حكومت نظير ميرزا آقاخان نوري ترور كردند كه البته به جايي نرسيد و توطئهگران (از جمله حسينعلي بهاء) دستگير شدند. حمايت جدي سفارت روسيه و شخص سفير، پرنس دالگوروكي، از بهاء باعث شد كه او همچون يك تحت الحمايه روس از زندان و اعدام نجات يافته و در 1269 تحتالحفظ به بغداد منتقل شود. بهاء با همكاري برادرش (يحيي صبح ازل) كه او نيز خود را به بغداد رسانده بود موفق شد بابيان را گرد خود جمع كند و به فعاليتهاي سوء خويش ادامه دهد. در فاصله 1370- 1380ق اتفاقات مهمي در ايران رخ داد كه از جمله آنها ميتوان به واقعه تجزيه هرات و افغانستان از ايران، تاسيس فراموشخانه فراماسونري ملكم خان و انحلال آن، ورود مانكجي ليمجي هانريا (رئيس سازمان اطلاعاتي انگليس در ايران) به كشورمان در 1270 ق و ملاقاتش در 1280 ق با حسينعلي بهاء در بغداد اشاره كرد.
حضور در انجمنهاي ماسوني و شبه ماسوني
با سرخوردگي بابيان از عدم موفقيت در سرنگوني قاجاريه و آشنايي آنها با افكار و تحركات اعضاي محفل فرهنگي مانكجي نظير شاهزاده جلالالدين ميرزا، آخوندزاده ميرزا ملكمخان. ميرزا حسين خان سپهسالار و ... تغييراتي در روش فكري ايشان به وجود آمد و آنها با افكار ماسوني و ليبرالي آشنا شدند. بابيان در ادرنه با افكار آخوندزاده (يعني همان بالگونيك فتحعلي آخوندوف دستيار نايب السلطنه روسيه در قفقاز اشغالي، و يكي از مروجين فراماسونري در ايران) آشنا شدند. آنان با ديدن مكاتيب جلالالدوله و كمالالدوله اثر آخوندوف پي بردند غير از دعاوي باب، حرفهاي ديگري نيز از جمله افكار ضدديني آخوندوف و ملكم وجود دارد كه در ايران رواج يافته است. نفوذ سپهسالار و ملكم در حلقه اطرافيان ناصرالدين شاه به آنان آموخت كه اگر راه شورش مسلحانه مسدود است. از راه ديگر هم ميتوان به مقصود رسيد.
آنان با تدوين كتاب «تاريخ جديد» كه صورت اصلاح شده «تاريخ قديم» بابيان بود واژههاي تند برضد شاه قاجار و برخي عوامل حكومت را حذف با تعديل كردند و در عوض، همصدا با امثال آخوندوف، حملات پيشين خود به روحانيت را شدت بخشيدند. آنها با استفاده از روش ملكم و آخوندزاده دست به تاليف رسالههاي جديدي مانند مقاله سياح يا رسالات ديگري به تقليد از روش رساله «شيخ و رفيق» زدند. ملكمخان موسس فراموشخانه در ايران با حسينعلي بهاء ارتباطاتي داشت. بر طبق گزارش ركنالدوله به امينالسلطان در 1308 ق. ملكم در عكا با بهاء ديدار و مذاكره داشته است. 1
عباس افندي نيز بعدها طي نوشتهاي تلويحا از زحمات ملكم تقدير و از اينكه دوستانش حق او را پاس نداشتند اظهار تاسف ميكند. 2
ارتباط بهاء با مانكجي، كه يكي از مهمترين پلهاي ارتباط بين بهائيان با فراماسونها و دولت بريتانيا بود. بسيار مهم است. جايگاه سياسي اطلاعاتي مانكجي در تحولات ايران، عضويتش در لژهاي ماسوني هندوستان و راهاندازي فراموشخانه توسط و به تشويق اعضاي محفل او در ايران و حضور برخي از بابيان در اين سازمان مخفي و فوق سري جاسوسي، حكايت از تجمع همه براندازان فعال، در تشكيلاتي مخفي ميكرد كه مبارزه با اديان وحياني و نفوذ در شئون سياسي و فرهنگي و اقتصادي ملتهاي مسلمان را با ادبياتي جديد و نوين مبتني بر اومانيسم، وحدت عالم انساني، حكومت واحده بشري و ... تعقيت ميكردند. نقش مانكجي در تدوين تاريخ باب و بهاء و اشتغال بهائيان در تجارتخانه او، ارتباط سران بهائيت را با مانكجي. چهره شاخص فراماسونري در ايران، ثابت ميكند.
حضور تعدادي از بابيان در انجمنهاي مخفي در كنار چهرههاي شاخص فراماسونري و عضويت تعدادي از آنها در فراموشخانه ملكم و لژ بيداري در دوره قاجار و در آستانه مشروطه، حكايت از همنوايي اين دو جريان با هم دارد. حبيب ثابت از چهرههاي مطرح بهائيت، در كتابچهاي تحت عنوان سجن اعظم سخني دارد كه در خور تعمق و پيگيري است. او مدعي است كه اكثريت اعضاي انجمني كه قبل از طلوع آفتاب در دوره مشروطه تشكيل ميشد از بابيها تشكيل ميشدند. 3
احتمالا منظور او انجمن بين الطلوعين است كه افرادي نظير ابراهيم حكيمي، ملكالمتكلمين، سيد جمال واعظ، اردشيرجي و ... عضو آن بودند.
حضور جدي بابيان در لژهاي ماسوني و انجمنهاي مخفي شبه ماسوني حكايت از ارتباط عميق شاخه ازلي بابيت با فراماسونري دارد. حضور افرادي نظير يحيي دولتآبادي، علي محمد دولتآبادي، سيد جمال واعظ اصفهاني ملكالمتكلمين و... در لژ بيداري مويد اين نظر است. يكي ديگر از بهائياني كه عضو فراماسونري و داراي درجه 33 فراماسونري بود. عليقلي خان نبيلالدوله بود كه در لژهاي آمريكا عضويت داشت. وي جايگاهي ويژه در نزد بهائيان داشت و مدتي در سفارت ايران در واشنگتن مشغول كار بود. تعلق خاطر سران بهائيت به فراماسونري، با سفرهاي عباس افندي به اروپا و آمريكا جلوه آشكارتري به خود گرفت. حضور رهبر بهائيان (سرعباس افندي) در لژهاي ماسوني آمريكا و ايراد سخنراني در لژهاي ماسوني و انجمنهاي شبه ماسوني تئوسوفي 4، گواهي ديگر بر وجوه و اهداف مشترك اين دو فرقه است. اين امر در عملكرد ساير بهائيان نيز مشاهده ميشود، كه ذيلا به اختصار به مواردي از آن اشاره ميكنيم:
ابوالفضل گلپايگاني، از ياران عباس افندي و از نويسندگان بهائي، در سفر به آمريكا در مجامع فراماسونري حاضر شد و به ايراد سخنراني پرداخت. 5
ميرزا محمدرضا شيرازي معروف به پروفسور شيرازي، عضو انجمن تئوسوفي هندوستان، در 1914 باعباس افندي در فلسطين ملاقات كرد و شرح ملاقات و گفتگويش را در بازگشت براي اعضاي انجمن تشريح كرد. 6
روحيه ماكسول (بيوه شوقي افندي سومين رهبر بهائيان) در سفر به برزيل از سوي جمعيتهاي وابسته به فراماسونري لاينز، روتاري و تسليح اخلاقي مورد استقبال واقع شد 7 و با اعضاي روتاري و لاينز ملاقات نمود. 8
علي اكبر فروتن (از سران شاخص و فعال بهائيت) به عنوان نماينده بيتالعدل در سفر به هنگ كنگ در كلوپ روتاري حاضر و سخنراني كرد. 9
اولينگا از ديگر سران بهائيت در سفر به جامائيكا در باشگاه لاينز سخن گفت. 10
بهائيان ميكوشيدند اعضاي فراماسونري و تئوسوفي را به بهائيت جذب كنند. از جمله «هارلان اوير» موفق شد دكتر هرمان گروسمن عضو مجمع تئوسوني را به عضويت بهائيت در آورد. 11
بهائيان شهر سااورك برزيل نيز آثار بهائي را در كلوپهاي روتاري و لاينز پخش ميكردند. 12 در سفر جمعي از بهائيان به آفريقا، آنان در كلوپ روتاري شهر آروشا حضور يافته و با اعضاء [در باره بهائيت] صحبت كردند. 13
در 1333 بهائيان جشن صد سالگي فرقه خود را در اقدامي معنادار در سالن بزرگ لژ فراماسونري آمريكا به نام «معبد مدينه» برگزار كردند. 14
مجله روتاري اسرائيل به مناسبت صدمين سال تاسيس خود پشت جلد مجله، عكس حسينعلي نوري را چاپ كرد و قسمتي از آثار او را نيز در مجله درج نمود. 15
در سالهاي نهضت ملي شدن نفت، شاهد تشكيل لژ همايون در ايران هستيم كه يكي از كاركردهاي اصلي آن مقابله با نهضت ضد استعماري نفت، و جاسوسي براي انگليس بود. يكي از اعضاي اين لژ دكتر ذبيح قربان از اعضاي فرقه بهائيت بود كه نفوذ فراواني در شيراز داشت. او رئيس دانشكده پزشكي دانشگاه شيراز و عضو موسس لژ ديگري به نام حافظ نيز بود. 16
قربان در رژيم پهلوي، تا رياست دانشگاه شيراز نيز بالا رفت. او داراي پنجاه سمت رسمي و غيررسمي در كشور بود. وابستگي وي به بريتانيا به قدري آشكار بود كه مردم شيراز هنگامي كه كنسولگري انگليس در شيراز مدتي تعطيل شد ميگفتند: احمق آن كس است كه با بودن قربان از تعطيل كنسولخانه خوشحال مي شود! 17 ذبيح قربان با همكاري مستر شارپ انگليسي (كشيش كليساي شمعون غيور شيراز) آرم دانشگاه شيراز را با استفاده از علائم مسيحيت صهيونيستي (سپر عيسويان در جنگهاي صليبي عليه مسلمانان) سفارش داد كه استاد محيط طباطبايي از آن پرده برداشت. 18
اميرعباس هويدا، بهائي ديگري است كه به عضويت لژهاي ماسوني درآمد و بيش از 13 سال نخست وزيري رژيم پهلوي را عهدهدار بود. جد و پدرش از بهائيان مشهور بودند (جدش محرم رازبهاء و عباس افندي بود). هويدا نيز در لژ فروغي عضويت داشت. 19 در دوره نخستوزيري او بهائيت توانست اركان دولت و نظام را در چنگ خود گيرد و عضو لژ بزرگ ايران و موقعيت خود را تقويت كند. منصور روحاني، عضو كابينه هويدا، و وزير آب و برق و كشاورزي و منابع طبيعي، ديگر بهائي مسن آن روزگار بود. او عضو لژهاي مولوي، سعدي و مشعل بود و در كلوپ روتاري نيز عضويت داشت. 20 همچنين، داراي رابطه نامشروع با وقيحترين خواننده زن عصر پهلوي (عهديه) بود. كه از بازگو كردن اسناد تكان دهنده آن شرم داريم. منوچهر تسليمي، ديگر بهائي فراماسون و عضو لژ ابن سينا بود كه در آن لژ به مقام سرپرست اول و قائم مقام استاد اعظم رسيد. وي، كه در 1339 دبير لژ مولوي نيز شد. در كابينه هويدا عهدهدار وزارت بازرگاني و اطلاعات بود. عباس آرام وزير خارجه كابينه، ديگر بهائي فراماسون دستگاه پهلوي بود كه در لژ ستاره سحر عضويت داشت. 21 اين موارد، شمهاي از ارتباط بهائيت و فراماسونري در ايران بود كه به آن پرداختيم.
ارتباط سران بهائيت با فراماسونري در جهان، موضوعي است كه تحقيق و تعمق بيشتري ميطلبد فراماسونري و بهائيت در ايران و جهان اسلام، داراي اهداف مشترك بوده و از منشاء مشتركي نيز حمايت ميشوند. خاستگاه اصلي فراماسونري، انديشههاي (در گوهر) صهيونيستي و آرمانهاي صليب- صهيون و به اصطلاح رايج: مسيحيت صهيونيستي است. از سوي ديگر، پيوند عميق سران بهائيت با صهيونيسم و خدمات آنان به مسيحيت صهيونيستي، باعث نزديكي اين دو جريان به يكديگر شده است. استعمار ميكوشد از اين دو به مثابه ابزاري جهت شكستن اقتدار و صلابت فرهنگي جهان اسلام، و نفوذ در اركان حكومتهاي سرزمينهاي اسلامي، سود جويد- واقعيت تلخي كه مقابله با آن هوشياري نخبگان سياسي و فرهنگي جهان اسلام را طلب ميكند.
پينوشتها:
1- ابراهيم صفايي، پنجاه نامه تاريخي، دوران قاجاريه ص 121
2- مائدههاي آسماني، 9/144
3- اسناد موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران اسناد حبيب ثابت
4- آهنگ بديع سال سوم، ش 15 و 16، ص 16
5- آهنگ بديع سال هشتم، ش 6 و 7، ص 128
6- آهنگ بديع . س 21. ش 7 و 8 ص 208
7- اخبار امري سال 1347. ش3. صص 186- 187
8- اخبار امري سال 1347. ش 6 و 7 ص 447
9- اخبار امري سال 1356. ش 3، ص 77
10- اخبار امري سال 1349. ش 13، صص 332- 333
11- آهنگ بديع، سال 18(1342) ش1، ص 27
12- اخبار امري سال 1347. ش 6 و 7 ص 457
13- اخبار امري سال 1353. ش 6 صص 176- 177
14- آهنگ بديع سال هشتم (1332)، ش 6 و7، ص 114
15- اخبار امري سال 1351، ش 1
16- راتين فراموشخانه و فراماسونري در ايران، ج3. ص 380
17- همان، ص 385
18- همان، ص 385
19- راتين، همان، ص 680
20- همان، ص 375 و اسناد موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران
21- راتين، ج 3، ص 537