تعداد بازدیدها :
تعداد نوشته ها :
تعداد نظرات :
امام حسين (ع)
الهي چون تو حاضري چه جويم وچون توناظري چه گويم
عشق حسين سرشتمه نقاب روي زشتمه
تمام عالم بدونن كرب و بلا بهشتمه
بنويسيد دگر به روي سنگ لحدم من فقط عشق حسين ابن علي را بلدم
ننويسيد كه ناكام شده به عالمين بنويسيد كه طپش طپش هاي دلم گفته حسين
ننويسيدكه پرپرشده همچون گل ياس بنويسيد شده مست وخراب عباس
ننويسيد كه از روز ازل مذهبي ام بنويسيد كه تا روز ابد زينبيم
ننويسيد كه مست از قدح ساغريم بنويسيد كه همواره علي اكبريم
ننويسيد كه جان داد دگر بر سراوست بنويسيد كه مجنون علي اصغر اوست
ننويسيد گنه پرده مهتابش شد بنويسيد كه سينه زن اربابش شد
ننويسيد ندارد به جهان خانه وجا بنويسيد ماوايش شده كرببلا
ننويسيد كه او نوكر بد عهدي بود بنويسيد كه او منتظر مهدي بود
يا اباصالح المهدي ادركني
الهم عجل لوليك الفرج
دلنوشته
الحمدلله الذي جعلنا من المتمسكين بولاية
اميرالمومنين
اگر با آمدن آفتاب از خواب بيدار شويم ،نمازمان قضاست.
سه عقربه سرگردان به فكر آمدنت
آنچه به خامه آمده است، شرح عاشقي شاعري است دلداده كه ارادتش به حضرت آفتاب را در گوش زمين و زمان فرياد كرده است.
تمام ساعتها خواب ديدهاند تو را
براي زود رسيدن دويدهاند تو را
دويدهاند، ولي در هميشهي ايّام
هميشه ديرتر از تو، رسيدهاند تو را
و روي ساعت عاشق شدن تمامي با ـ
دوازده ضربه برگزيدهاند تو را
و در پيات ميگردند لحظه به لحظه
كه از زبان زمانها شنيدهاند تو را!
سه عقربه سرگردان به فكر آمدنت
به جستوجوي تو، به سر دويدهاند تو را
تمام ثانيهها از تو ميشود لبريز
به عشق ساعتهايي كه ديدهاند تو را
درون دست تو جاريست خط سير زمان
«امام ساعتها» آفريدهاند تو را!
اگر چه آمدنت را خدا... زمان... هر دو
عقب كشيده... كشيده... كشيدهاند، تو را ـ
تمام ساعتها زنگ ميزنند، بيا
بيا كه ساعتها خواب ديدهاند تو را
يك صبح با نسيم ميآيد
شك كردهام...؟ به آمدنش شك نميكنم!
يا اينكه به نيامدنش شك نميكنم؟
اين يوسف من است كه در باد ميوزد
هرگز به عطر پيرهنش شك نميكنم
يك صبح با نسيم ميآيد به ديدنم
به عطر ياس و نسترنش شك نميكنم
خورشيد گفته است كه يك صبح ميرسد
هرگز به صحّت سخنانش شك نميكنم
بي او پرندهاي كه به فرداي كوچ رفت
آوارگي شده وطنش (شك نميكنم)
اين چشم انتظاري هر روز غرق اشك
يعني به صبح آمدنش شك نميكنم
شك كردهام كه پشت در خانهام كسيست
اما به طرز در زدنش شك نميكنم
آن صبح رؤيايي
گفتند صبح آمدنت صبح ديگريست
صبحي كه در ادامهاش از هر چه شب بَريست
گفتند صبح جمعهاي از راه ميرسي
جمعه براي آمدنت روز بهتريست
هر روز هفته را به خودم قول ميدهم
بعد از گذشت آن همه... اين جمعه، آخريست
از شنبه تا سهشنبه جهانم هوايي است
روز سهشنبه در دل ديوانه محشريست
از شنبه تا سهشنبه برايم سهشنبه است
رو به جهان بستهام اين روز چون دريست
(در ميزنم) ـ كجاست كسي كه... و اين تويي
مردي كه در نگاهش نور پيمبريست
پس، از در سهشنبه گذر ميكنم و بعد
به جمعه ميرسم (نه... نه... اين روز ديگريست)
جمعه بدون آمدنت سخت مضطرب
اين روزِ تلخِ بي تو، شب زجر آوريست
هر هفت روز هفتهام از اشك پر شده
چشمم درون بستري از اشك بستريست
از شنبه تا سهشنبه و جمعه... كدام صبح؟
گفتند صبح آمدنت صبح ديگريست
غزل نوسروده آيت الله صافي گلپايگاني
آيتالله لطفالله صافي گلپايگاني از مراجع تقليد شيعيان جهان در پانزدهمين روز از سال جاري، غزلي با رويكرد مهدوي و با مطلع «ما را ز كورش و كي و جم اعتبار نيست» سروده است.
ما را ز كورش و كي و جم اعتبار نيست
فخري به داريوش و به اسفنديار نيست
مرده است دور رستم و سيروس و كيقباد
ما را به جاهليت آن دوره كار نيست
در سايه محمد و آل محمديم
برتر از اين براي بشر افتخار نيست
ابناي دين و سوره توحيد و كوثريم
بر دل ز كفر و شرك و شرارت غبار نيست
اسلام، اعتقاد و نظام و هويت است
هركس نداشت در دو جهان رستگار نيست
اندر دژ ولايت و حصن امامتيم
مانند اين حصار به گيتي حصار نيست
ما امت عدالت و صلح و اخوتيم
در ما نفاق و شيطنت ديوسار نيست
از جاهليت مجوس نگيريم رسم و راه
ما را بهجز ولايت مهدي(ع) شعار نيست
اعلام «انّ اكرمكم» باشد اين پيام
در كيش ما به رنگ و نژاد اعتبار نيست
گر مدعي تلاش به توهين ما كند
با او بگو كه از تو جز اين انتظار نيست
تو باش و هفت خوان و خرافات و ترّهات
راهي كه ميروي ره پروردگار نيست
زنده است دين احمد(ص) و قرآن و اهل بيت(ع)
اكمل از آن طريق سوي كردگار نيست
يا رب رسان امام زمان منجي جهان
فرّخ، زمان او كه در آن، كار عار نيست
پر مي كند ز عدل به امر خدا زمين
بهتر ز عصر دولت او روزگار نيست
آيين دينمداري و تقوا شود رواج
رسم فساد و شرب مدام و قمار نيست
مؤمن عزيز گردد و كافر شود ذليل
مرد خدا به دوره او خوار و زار نيست
معشوق پرده نشين
صبحِ بي تو، رنگ بعد از ظهر يك آدينه دارد
بيتو حتي مهرباني حالتي از كينه دارد
بيتو ميگويند: تعطيل است كارِ عشق بازي
عشق، اما كي خبر از شنبه و آدينه دارد
جُغد، بر ويرانه ميخواند به انكارِ تو اما
خاك اين ويرانهها، بويي از آن ويرانه دارد
خواستم از رنجشِ دوري بگويم، يادم آمد
عشق با آزار، خويشاوندي ديرينه دارد
رويِ آنم نيست تا در آرزو، دستي برآرم
اي خوش آن دستي كه رنگِ آبرو از پينه دارد
در هواي عشقِ تو پر مي زند با بي قراري
آن كبوترْ چاهيِ زخمي كه او در سينه دارد
ناگهان قفلِ بزرگ تيرگي را ميگشايد
آن كه در دستش كليد شهر پر آيينه دارد
ستون آسمان ها
كجايي اي ستون آسمانها تكيهگاه تو
زمين و عرش و فرش و كهكشانها خاك راه تو
خلايق شب به شب حيران زخال رويت اي خورشيد
ملايك صف به صف رقصان به گرد روي ماه تو
دو ابروي تو شاهين وزين خلقت است آري!
جهان ميزان شده از قاب قوسين نگاه تو
سپيده از سپيداي نگاهت رنگ ميگيرد
و شب آغاز ميگردد ز گيسوي سياه تو
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل
كجا دست نجاتي هست جز دست پناه تو؟
تو آن خورشيد رخشاني كه بر اين آستان هر روز
تمام آفرينش ميگذارد سر به راه تو!
پيامكهاي مهدوي عصر جمعه
هميشه امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف را با يك فهرست بلند بالا پر از حاجات رنگ و وارنگ و كوچك و بزرگ صدا ميزنيم، و بعد سرگرم آرزوهاي دور و درازمان ميشويم. آن قدر اطراف خودمان را شلوغ كردهايم كه صداي امام مهربانمان را هم نميشنويم كه ميگويد «انا غير مهملين لمراعاتكم»
گاهي اصلاً متوجه امام زمانمان نميشويم، يا حتي بدتر، الطاف خداوندي را از چشم آدمهاي زميني اطرافمان ميبينيم و در قبال آنها مراتب تشكر و سپاسگزاري را به جا ميآوريم اما در شبانه روز لحظه اي به ياد آن حجت الهي نيستيم.
اگر براي اعمالمان دفتري داشتيم و ميتوانستيم هر چند وقت يك بار، صفحه اي به عقب برگرديم و با دقت به آن نگاه كنيم تازه ميفهميديم كه چقدر مديون اوييم، براي لحظه لحظههاي زندگي
پيامكهاي انتظار، تلنگري است تا در دنيايي كه سرگرم آن هستيم، چند لحظه اي به ياد حجت خدا باشيم.
تعدادي از پيامكهاي شما
6470..... 0919
كي ميشود از تو هاي و هو را شنوم
از لعل تو اسرار مگو را شنوم
يا رب مددي مرا كه پيش از مُردن
از كعبه انا المهدي او را شنوم
0481 ..... 0937
مهدي است آنكه وقت نماز جماعتش
عيسي به صد نياز به او اقتدا كند
مهدي است آنكه تابش مه خورشيد طلعتش
قبر نهان فاطمه را برملا كند
4383 ...... 0937
چهره گل، باغ و صحرا را گلستان ميكند
ديدن مهدي هزاران درد درمان ميكند
مدعي گويد كه از يك گل نميگردد بهار
من گلي دارم كه عالم را گلستان ميكند
0058 ..... 0912
معتقديم كه عشق سرخواهد زد
بر پشت ستم كسي تبر خواهد زد
سوگند به هر چهارده آيد نور
سوگند به زخمهاي سرشار غرور
آخر شب سرد ما سحر ميگردد
مهدي به ميان شيعه برميگردد
489 .... 0912
سلام بر دلهايي كه در كلاس انتظار غيبت نكردند.
0187 .... 0912
مرا اميد وصل تو زنده ميدارد
وگرنه هر دمم از هجر تست بيم
9345 .... 0912
آسمان غرق خيال است كجايي آقا؟
چندمين جمعه سال است كجايي
يك نفس عاشق اگر بود، زمين
عاشقي بيتو محال است كجايي آقا؟
غروب جمعه گذشت و نيامدي...
غروب جمعه گذشت و نيامدي... باشد! |
نخواه اينكه جهانم پر از بدي باشد |
خـودت حسـاب بكـن، احـتـمـال آمـدنـــت |
بـراي جـمـعـهي بعـدي چه درصدي باشد؟! |
كجاست قطعيّت جمـعهاي كه مـيآيـي؟ |
چــقـدر بـايــد بـا جــمعه « شايدي » باشد؟ |
دوباره هـفتـهي زجـرآوري شـروع شــده |
بــر ايــن عــذاب نــبـايد كه سرحدي باشد؟ |
نـبـــايـد آيــــا در جـادههــــاي آمــدنـــــت |
نـشـاني از « تو » و از « آمدن » ردي باشد؟ |
كجاست جمعهي سبزي كه صبح آن مثلِ |
هــمـان كـه حـرفـش را بـا دلـم زدي باشد؟ |
كجاست جمعه سبزي كه بشـكـفد در آن |
گلي كه عطر و شميماش «محمّدي» باشد؟ |